
32
عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت . . .
Template By: LoxBlog.Com
کارت ویزیت لایه باز
بیا تو ببین چه خبرهjust.look
Funny
ارسال smsرایگان
نقطه.....
موس بیسیم شیشه ای
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سرگرمی و دانلودو آدرس funnypage.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
میگن یه دانشجو چرا درس نمیخونه؟
یه سال365 روزه
52 روزش جمعه است, میمونه 313 روز
حداقل 50 روز تعطیلات تابستانی داریم میمونه 263 روز
میانگین هر روز 8 ساعت میخوابیم این میشه 122 روز و باقی میمونه141 روز
... هر روز یک ساعت برا خودمون وقت بزاریم این میشه 15 روز و باقی میمونه126 روز
روزی 2 ساعت خورد و خوراک این میشه 30 روز و باقی میمونه 96 روز
میانگین روزی 4 ساعت گشت و گذار با دوستان , ساعتهای خالی بین کلاسها و رفت و آمد مسیر دانشگاه و خونه این میشه 60 روز و باقی میمونه 36 روز
31 روز تعطیلات رسمی سالانه, میمونه 5 روز
خوب عزیزم ما هم آدمیم سالی 4 روزم مریض میشیم
میمونه یه روز, چه تصادفی اون یه روزم روز تولدم :|
تموم شد و رفت..!!!
امیدوارم همه قانع شده باشن...!
سلام به اونایی که تازه عضو شدن
شما ها چرا مطلب نمی زارین؟
حداقل هفته ای 1 بار
در ضمن اگر شما ایمیل ندید عضو نمیشید
و از من نخواین که به اطلاعتون برسونم که عضو شدید خودتون باید بدونین که عضو هستید
دیگه خداحافظ یادتون نره مطلب بزارین وگرنه از نویسنده ها حذف میشوید
برای همینه جمعیت زن ها کمتر از مرد هاست
وای که چقدر این بده
سلام به دوستان گلم خ
بازیگر نقش بهار در سریال زمانه
آیدا فقیه زاده بازیگر نقش “بهار” در سریال “زمانه” در گفتگو با باشگاه خبرنگاران در خصوص انتخاب خود برای بازی در این سریال گفت: قبل از “زمانه” در مجموعه “هرسه” کاری از عبدالحسین برزیده، به ایفای نقش پرداخته بودم که هنوز پخش نشده است.
وی افزود: من از شاگردان کلاس های بازیگری “امین تارخ” بودم و برای سریال “زمانه” و همچنین کار قبلی ام تحت عنوان “هرسه” توسط وی به “حسن فتحی” معرفی شدم و حتی پیش از این قرار بود “امین تارخ” نیز در “زمانه” بازی کند که بنابه دلایلی این اتفاق نیافتاد.
فقیه زاده در خصوص نقش خود در این سریال گفت: بارزترین ویژگی شخصیت “بهار” مهربانی او است که در عین حال منطقی هم است و سعی در انجام کار درست و منطقی دارد من در زندگی عادی نیز از این افراد زیاد دیدم.
وی در خصوص کار اظهار داشت: برای بازی در این نقش، یک سری تحقیقات انجام دادم و همچنین حسن فتحی نیز خود در نظر داشت که تمام بازیگران از نزدیک با کارکترهای خود آشنا شوند تا نقش ملموس و به واقعیت نزدیک باشد.
“فقیه زاده” در خصوص کار با “حسن فتحی” عنوان کرد: در کار فتحی نقص وجود ندارد و هر بازیگر در کار با او متوجه این موضوع خواهد شد و تمام راهنمایی ها و تلاش وی برای این بود که نتیجه کار بهترین باشد.
وی در ادامه تصریح کرد: درکار “زمانه” یک هماهنگی و انرژی مثبت وجود داشت که علی رغم سختی و مسائل کاری که در ساخت هر سریالی وجود دارد با این هماهنگی شعی شد همه در خدمت کار باشند.
فقیه زاده در خصوص استقبال و برخورد مردم عنوان کرد: با توجه به بازخوردی که از دوستان و آشنایان دیدم کار نتیجه خوب و مثبتی داشته است.
وی نظر خود را در خصوص بازی در این سریال اینگونه بیان کرد: در مجموع بازی در این سریال را دوست داشتم. حسن فتحی به عنوان یه وزنه در کار محسوب می شود و کار با او همیشه در حد خوب و شاهکار خواهد شد به همین دلیل بخشی از نگرانی من بدلیل حضور وی از بین رفت و در کل از بازی در “زمانه” راضی هستم.
“فقیه زاده” در پایان در خصوص استاد بازیگری خود “امین تارخ”، خاطر نشان کرد: کسانی که در کلاس بازیگری “تارخ” شرکت می کنند ،همیشه از حمایت پدرانه و دلسوزانه او حتی بعد از اتمام کلاس ها برخوردارند؛ “تارخ” خود را وقف هنر کرده و بدلیل تمام تلاشهایی که برای من انجام داده از او سپاسگذار هستم.
گالیلئو گالیله , ریاضیدان اخترشناس و فیزیکدان ایتالیایی است که در پیدایش روش علمی جدید و کشف قانونهایی برای شرح نتایج مشاهده و آزمایش تاثیر بسزایی داشته است.گالیله در پیزا به دنیا آمد و در همانجا به تحصیل روی آورد او در دانشگاه آنجا پزشکی خواند ولی سپس به ریاضیات پرداخت زمانی که هنوز دانشجوی پزشکی بود نخستین کشف بزرگ خود را انجام داد.
روزی وقتی در کلیسا بود زمان رفت و رگشت یک چلچراغ آویزان را با جریان نبض خود اندازه گرفت. سپس آزمایشهای مشابهی در اتاق خود انجام داد و مشخص کرد که مدت زمان کامل رفت و برگشت یک جسم آویخته به دامنه رفت و برگشت بستگی ندارد و برای طول کمان مسیر کوتاه و بلند یکسان است. گالیله در سن 17 سالگی قانون حرکت اونگ را کشف کرده بود این مشاهده را یونانی ها نادیده گرفته بودند.
گالیله که نتوانسته بود از کمک هزینه تحصیلی دانشگاه استفاده کند مجبور شد که بدون دریافت مدرک تحصیلی آنجا را ترک کند. او زندگی خود را از راه تدریس خصوصی اداره می کرد تا آنکه خوشبختانه در سال 1589 به عنوان استاد ریاضیات به دانشگاه برگشت.
هنگامی که قراراداد وی در سال 1592 در دانشگاه پیزا تجدید نشد برای تدریس به دانشگاه پادوا رفت او برای مطالعه و بررسی حرکت اجسام گلوله هایی را بر سطوح شیبدار رها ساخت. وی ثابت کرد که شتاب ناشی از گرانش ضرفنظر از ترکیب اجسام بر همه آنها یکسان اثر می کند. گالیله قانون لختی را ثابت کرد.
بنابر این قانون هر جسمی تندی یا جهت حرکت خود را فقط وقتی تغییر می دهد که بر آن نیرویی از خارج اثر کند. گالیله در سال 1609 از اختراع تلسکوپ مطلع شد و به توانایی آن در کاربردهای علمی پی برد.
او با وجودیکه قبلا آن را ندیده بود از ساختما ن آن سر در آورد و تلسکوپی با توان 32 ساخت او نخستین کسی است که برای مشاهده های اختر شناسی از تلسکوپ استفاده کرد. تلسکوپ او نشان می داد که روی سطح ماه پستی و بلندیها و بر سطح خورشید لکه هایی وحود دارد اگرچه ارسطوی معتقد بود که افلاک بدون هیچ عیبی و نقصی است . گالیله مشاهده کرد که زهره نیز مانند ماه اهله ای دارد و پیشنهاد کرد این سیاره به دور خورشید می گردد.
کشف گالیله در مورد چهار قمری که دور مشتری در حال حرکت می گردند نشان داد که حرکت زمین سبب نمی شود که ماه را پشت سر بگذارد گالیله نتیجه مشاهده های خود را در کتابی به نام پیک آسمان در سال 1610 انتشار داد. شهرت گالیله سبب شد که به عنوان ریاضیدان مقامی در دربار فلورانس کسب کند.
او در این مقام حمایت صریح خود را از نر کپرنیک در مورد منظومه سیاره ای خورشید مرکزی بیان داشت. در سال 1616 منتقدان وی مقامهای کلیسای کاتولیک را بر آن داشتند که او را تحت فشار قرار دهند که دیگر در مورد کپرنیک حرف نزند او به مدت 15 سال در این مورد به طور علنی صحبتی نکرد ولی در سال 1632 حسورانه کتاب گفتار در با دو نظام بزرگ جهان.را با دلایل محکم در مورد منظومه خورشیدی منتشر کرد.
گالیله از این بابت تحت فشار قرار گرفت و به بدعت گزاری و زندان محکوم شد اگر چه محکومیت او به بازداشت خانگی تخفیف یافت چشمانش که بر اثر نگاه کردن در تلسکوپ معیوب شده بود به کوری او منجر و سبب شد که گالیله از نظر بدنی و رمانی شکسته شود سر انجام در سال 1642 در خانه خود در آرستری درگذشت
ارسطو یکی از بزرگترین متفکران جهان است. در سراسر تاریخ فلسفه، گذشته از افلاطون و کانت، شاید هیچ کس ژرفا و پهنای اندیشه او را نداشته باشد، از بیست و چهار قرن تاکنون تاثیر او در فیلسوفان و دانشمندان گیتی بیرون از حد و حساب و بسا بیمانند بوده است.
دانشمندان ایرانی حتی پیش از اسلام و قبل از رواج زبان عربی از او متاثر بودهاند استاد ذبيح الله صفا مینویسد:
"در پارهای از کتاب پهلوی اصطلاحات فراوان علمی موجود است و این اصطلاحات که غالبا قابل تطبیق بر اصطلاحات فلسفی یونانی خاصه حکمت ارسطوست، میرساند که تنها به وسیله عیسویان ایرانی، علم یونانی پذیرفته و به زبان سریانی ادا نشده است بلکه زرتشتیان نیز به این کار مبادرت کرده و زبان پهلوی را معادل آوردن بسیاری کلمات در برابر اصطلاحات فلسفی یونانی ثروتمند ساخته بودند...یکی از مشاهیر عیسویان [در عهد ساسانی] پولس ایرانی (paulus persa) رئیس حوزه ایرانی نصیبین است که کتابی مشتمل بر بحث درباره منطق ارسطو به سریانی برای خسرو انوشيروان نوشـــت و در آن نسـبت به اثبات وجود واجــب و توحید و سایر نظرهای فلاسفه، برتری روش حکما بر اهل ادیان اشاره کرد ....معلمین کلیساهای نسطوری در ایران .... چون به آثار ارسطو توجه داشتند در کلیساهای خود در ایران .... با قوت بسیار به تحقیق در روش این استاد یا شراح اسکندرانی او توجه کردند... مجاهداتی که پیش از خسرو انوشيروان (531 ـ 579م ) شده بود در برابر توجه او به علوم فاقد اهمیت است. این پادشاه که هم فرمانروایی مدبّر و هم سرداری شجاع بود به حکمیت نیز علاقه داشت و از فلسفه افلاطون و ارسطو آگاه بود و ترجمه پهلوی این دو استاد را میخواند.
ارسطو در 384 ق.م در شهر یونانی زبان استاگیرا ((stagira واقع در شبه جزیره خالکیدیکس (Chalcidice) چشم به جهان گشود. پدرش نیکو ماخوس (Nicomachus) پزشک بود و عضو صنف آسکلهپیادای ( asclepiadae ) و طبیب در بار آمونتاس دوم (پادشاه مقدونیه Amyntas). ممکن است ارسطو از کودکی، و در نتیجه شغل پدر، به زیست شناسی دلبسته شده باشد، اما هیچ دلیلی در دست نیست که ار آن هنگام آغاز به تحقیق کرده باشد. پزشکان صنف اسکلهپیاد فرزندان خویش کالبد شکافی یاد میدادند؛ اما ارسطو هنوز بسیار کوچک بود که پدرو مادرش هر دو در گذشتند و بنابراین، بعید است که او از این آموزش بهرهمند شده باشد.
ارسطو در هفده سالگی به آتن رفت و وارد آکادمیاي افلاطون (plato) شد و تا هنگام مرگ وی در 348 ق.م همچنان شاگرد و همکار او بود و آنجا ماند. اهمیت تاثیر فلسفی افلاطون در همه آثار ارسطو هویداست. حتی وقتی که او از استاد انتقاد میکند یعنی بیشتر اوقات به شهادت نوشتههای موجود ـ به نبوغ افلاطون احترام عمیق میگذارد.
پس از مرگ افلاطون، ارسطو از آتن رفت. ممکن است بستگيهايش با دربار مقدونيه سبب رویگردانی مردم از او شده باشد. شاید هم نسبت به انتخاب اسپئوسیپوس (Speusippus) به جانشینی افلاطون نظر خوش نداشته، زیرا با رگهای از آرای مکتب افلاطونی که در آثار اسپئوسیپوس پرورش داده میشده موافق نبوده است. به هر تقدیر، ارسطو به دهرت هرمیاس (hermias)، که از همشاگردیهای گذشتهاش در آکادمیا و در آن زمان جبار آلوس در تروآد (Troad) بود به آن سان رفت. سه سال آنجا عضو محفل کوچکی از متفکران بود و باپوتیاس (Pythias)، دختری که هرمیاس او را به فرزندی پذیرفته بود، ازدواج کرد. در ایام اقامت در آسوس و سپس در میتوانه (Mitylene) در جزیره لیسبوس (lesbos) ، دست به پژوهشهای در زیست شناسی زد که بعدها شالوده نوشتههایی علمیاش شد.
در 349 ق.م ارسطو به دعوت فیلیپ مقدونی (Philip of Macedon پادشاه مقدونیه) به پلا(pella ) پایتخت آن سرزمین رفت و مربی فرزند او، اسکندر کبیر (Alexander the great ) شد که پسری سیزده ساله بود.
پس از پایان دوره تربیت اسکندر، ارسطو به استاگیرا بازگشت و چند سال آنجا بود و سپس باز به آتن رفت و به تعلیم فلسفه پرداخت.
ارسطو در آتن از بیگانگان مقیم بود، بنابراین، نمی توانست مالک ملکی در آن شهر باشد. پس بیرون شهر چند ساختمان اجاره کرد و در اینجا که لوکیون (lykeion) نام گرفت. مدرسهای از خود بنیان نهاد. (متصل به ساختمان اصلی ایوانی ستوندار "پری پاتوس Peripatos" بود و همین سبب شد که بعدها پیروان ارسطو را "پری پاتیک" بنامند).
او بعضی سخنرانیها برای عامه میکرد، اما بشتر اوقاتش به نوشتن یا به درس گفتن برای گروهی کوچکتر از شاگردان جدی میگذشت. اغلب آثار موجود او متن درسهایی است که به این گروه داده شده و به نگارش در آمده است. در این گروه چند متفکر نیز مانند تئوفراستوس (Theophrastus) و ائودموس (eudemus) عضویت داشتند که بعدها خود از دانشمندان معتبر شدند. پوتیاس، همسر ارسطو هنوز دیری از این دوره زندگی نگذشته فوت کرد، و او بقیه عمر را با زنی برده به نام هرپولیس (herpyllis) به سربرد و از او پسری موسوم به نام نیکو ماخوس پیدا کرد که کتاب اخلاق نيكوماخوس را به اسم وی کرده است. ارسطو در وصیّت نامه خویش از هرپولیس به علت وفاداری و مهربانیاش به نیکی یاد میکند، هرچند تا پیش از مرگ خودش او را قانوناً از بند بردگی آزاد نکرد. بر خلاف افلاطون و بسیاریی از افراد تحصیل کرده یونانی در آن روزگار، به نظر میرسد که ارسطو منحصرا به جنس مخالف گرایش داشته است. چنین مینماید که بر زنان آنچنان احترامی نميگذاشته و حتی توجه دقیقی نمیکرده است.
وقتی که در 323 ق.م مرد و احساسات ضد مقدونی در آتن دوباره سر برداشت، ارسطو ناگزیر از ترک آن شهر شد. واضح است که معتقد بوده که جانش در خطر است، زیرا با اشاره به اعدام سقراط (Socrates) میگوید اجازه نمیدهد آتنیان "دوباره نسبت به فلسفه مرتکب گناه شوند". پس به خالکیس (chalcis) موطن خویشاوندان مادریاش، رفت و سال بعد به علت بیماری درگذشت.
دانته هنگام وصف دکارت نخستین دوزخ درباره ارسطو چنین میگوید:
دیــــدم آن پیــــر و استــــاد همه او چو چوپان و دیگران چو رمه
همه ارباب فضل و دانش و هـوش حلقه طاعتش نهاده به گوش
بــر فلاطــون و پیـــر او سقــــراط پیشتر از همه به قرب بساط
از این بیانات مقدار احترامی را که در ارسطو طی هزار سال از آن بر خوردار بوده است میتوان حدس زد. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تانی و دقت علم را از نو نبا نهاد و " آلکم " و "راموس" و " راجر " و فرانسیس بیکن با اسلحه مقاومتناپذیری مسلح شدند. تاکنون هیچ مغزی نتوانسته است تسلط خود را بر فکر بشر این اندازه ادامه میدهد.
به گرداگرد خود چون نیک میدید بلا انگشتری و او نگین بود
سال شمار زندگی ارسطو:
سال ( ق م )" قبل از میلاد مسیح "
384 تولد ارسطو در استاگیرا
367 ارسطو به آتن مهاجرت میکند و به آکادمی افلاطون میپیوندد
356 تولد اسکندر کبیر
347 مرگ افلاطون. ارسطو آتن را ترک میگوید و عازم دربار هرمیاس در آثار نئوس میشود و در آسوس اقامت میگزیند
345 ارسطو به موتیلنه در جزیره لسبوس میرود ( و پس از چندی به استاگیرا باز میگردد)
343 فیلیپ مقدونی ارسطو را به مییزا دعوت میکند و به ترتیب اسکندر میگمارد.
341 مرگ هر میساس .
336 فیلیپ کشته می شود و اسکندر تاجگذاری میکند .
335 ارسطو به آتن باز میگردد و در لوکیون آغاز به تدریس میکند.
323 مرگ اسکندر
322 ارسطو از آتن به خالکیس میرود و در آنجا میمیرد.
میرزا محمدتقی خان امیرکبیر فرزند کربلایی قربان بیگ فراهانی در سال ۱۲۲۲ ق در هزاوه فراهان از توابع اراک (سلطان آباد پیشین) متولد شد. کربلایی قربان پدر امیرکبیر در دستگاه میرزا عیسی (میرزا بزرگ) پدر میرزا ابوالقاسم قائممقام سمت آشپزی داشت. مادر امیرکبیر فاطمهسلطان دختر استاد شاه محمدبنا از اهالی فراهان بود. میرزا محمدتقی خان به خاطر هوش و استعداد کمنظیرش از همان دوران نوجوانی مورد توجه میرزابزرگ و سپس قائممقام فراهانی قرار گرفت و به ترتیب به سمت منشیگری آن دو دست یافت و به سرعت مورد توجه قائممقام و عباس میرزا نایبالسلطنه قرار گرفت. اولین تجربه سیاسی میرزامحمدتقی خان همراهی خسرومیرزا فرزند نایبالسلطنه و هیئت همراه او در سفرش به روسیه تزاری بود. این سفر بهدنبال قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در تهران و در شوال ۱۲۴۴ و به منظور عذرخواهی از واقعه قتل گریبایدوف صورت گرفت.
میرزاتقی خان طی سالهای آتی بیشازپیش در انجام امور دیوانی و غیره لیاقت و شایستگی نشان داد و در اواخر دوران سلطنت فتحعلیشاه در دستگاه محمدخان زنگنه امیرنظام و پیشکار آذربایجان وارد خدمت شد. چند سال بعد و در ۱۲۵۳ ق میرزا محمدتقی وزیر نظام آذربایجان گردید. میرزا محمدتقی که اینک به امیرنظام ملقب شده بود در ۱۶ شوال ۱۲۵۳ به همراه ناصرالدین میرزا ولیعهد عازم روسیه شد و در ارمنستان (ایروان) با نیکلای اول تزار روسیه ملاقات کرد. از مهمترین مأموریتهای سیاسی امیرنظام در دوران سلطنت محمد شاه ریاست نمایندگی دولت ایران در کمیسیون صلح ارزنةالروم بود که به عنوان «وکیل تام الاختیار» ایران در ماه صفر ۱۲۵۹ آغاز شد و بهرغم تمام مشکلاتی که بروز کرد پساز چهار سال که از اقامت امیرکبیر در عثمانی سپری میشد قرارداد صلح مطلوبی با عثمانی به امضا رسید. پس از عقد قرارداد صلح در ۱۶ جمادی الثانی ۱۲۶۳ امیرنظام سخت مورد تشویق و تفقد محمدشاه قرار گرفت. امیرنظام که از سالها قبل با ناصرالدین میرزا الفت و نزدیکی پیدا کرده بود پس از فوت محمدشاه مقتدرانه مقدمات و اسباب بر تخت نشستن ناصرالدین شاه را فراهم آورد و در ۱۴ شوال ۱۲۶۴ سلطنت ناصرالدین شاه را اعلام کرد.
امیرنظام که با آغاز سلطنت ناصرالدین شاه منصب صدراعظمی یافته بود در ۲۲ ذیقعده ۱۲۶۴ علاوه بر لقب امیرنظامی به القاب امیرکبیر اتابک اعظم نیز مفتخر شد. امیرکبیر مدت کوتاهی پس از صدارت اصلاحات سیاسی، امنیتی، مالی، اقتصادی و فرهنگی اش را آغاز کرد و در این میان ایجاد امنیت و پایان دادن به شورشها و یاغی گریها و نیز اصلاحات مالی و جلوگیری از اجحافات پیدا و پنهان صاحبان قدرت و نفوذ را در اولویت برنامه های خود قرار داد و مدت کوتاهی پس از صدارت نشان داد که قصد دارد از نفوذ و دخالت بیگانگان (روس و انگلیس) در امور مختلف کشور بکاهد.
از جمله اقدامات مهم امیرکبیر پایان دادن و سرکوب شورش محمدحسن خان سالار فرزند اللهیارخان آصف الدوله در خراسان (در نوروز ۱۲۶۶ ق) بود. در همان حال امیرکبیر ضمن نظم بخشیدن بر امور دستگاه سلطنت و حکومت و کنترلی که بر اعمال و رفتار دیوانیان، شاهزادگان، خاندان سلطنت، رجال و صاحبان قدرت و غیره اعمال میکرد اصلاحات گسترده ای در امور اداری کشور به عمل آورد و با ریشهکن کردن بسیاری از مفاسد اداری و مالی در اداره امور کشور نظمی نو پدید آورد؛ بگذریم از این که اقدامات اصلاحی امیرکبیر برخی از مهمترین دیوانیان و صاحبان نفوذ و قدرت را با او دشمن کرد. از دیگر اصلاحات امیرکبیر بازسازی ارتش و قشون و پایهگذاری نظمی نو در نیروی نظامی کشور بود. آگاهان و ناظران امور در همان روزگار از سازمان نظامی جدیدی که امیرکبیر پایه گذاری کرد سخت تمجید و تحسین میکنند. از دیگر اقدامات امیرکبیر ایجاد چاپارخانه، تذکره خانه (اداره گذرنامه)، بنای بازار و تیمچه و سرای امیر در تهران، تأسیس سازمان اطلاعاتی - جاسوسی و خبررسانی و خفیهنویسی بود که در دوران صدارت او بسیار کارآمد عمل میکرد. امیر کبیر همچنین تلاشهای بسیاری برای اصلاحات قضایی و به تبع آن از میان برداشتن رسم بستنشینی انجام داد که در موارد بسیار، روندی انحرافآمیز یافته بود.
از مهمترین اقدامات امیرکبیر تأسیس دارالفنون بود که پس از تلاشهای بسیار در ۵ ربیعالاول ۱۲۶۸و فقط ۱۳ روز قبل از قتل امیرکبیر افتتاح شد. امیرکبیر در همان دوران کوتاه صدارت (۱۲۶۴─ ۱۲۶۸ ق) گامهای استواری برای توسعه اقتصادی و صنعتی کشور و نیز رشد اقتصاد تجاری کشور برداشت و برای مثبت شدن تراز بازرگانی خارجی ایران تلاشهای فراوانی انجام داد. انتشار روزنامه وقایعاتفاقیه، تلاش برای ترجمه و انتشار کتب از دیگر اقدامات امیرکبیر بود. امیرکبیر که خود فردی مذهبی بود در ارتقاء شأن و منزلت علما و روحانیون کوشید. بهویژه نقش برجسته امیرکبیر در سرکوب شورش باب و از میان برداشتن فتنه بابیه که با محاکمه و اعدام سید علیمحمدباب بهپایان رسید، روابط امیرکبیر و علمای دینی را بیشازپیش تحکیم بخشید. وطندوستی و مخالفت شدید امیرکبیر با نفوذ کشورهای خارجی در ایران، تلاش برای برقراری عدالت و امنیت، جلوگیری از شکنجه و آزار متهمان و مجرمان، جلوگیری از پناهندگی جنایتکاران و مجرمین سیاسی و غیره در سفارتخانههای خارجی و تلاش برای قطع ارتباط جاسوسی - اطلاعاتی اتباع داخلی برای نمایندگان خارجی از دیگر اقدامات اصلاح گرانه امیرکبیر در طول دوران کوتاه (چهار ساله) صدارت بود.
امیرکبیر که از همان آغاز صدارت سخت مورد حمایت و اعتماد ناصرالدین شاه قرار گرفته بود در روز جمعه ۲۲ ربیعالاول ۱۲۶۵ با ملکزاده خانم عزتالدوله خواهر تنی شاه ازدواج کرد.
تلاشهای اصلاحگرانه امیرکبیر مدتی طولانی تداوم نیافت و در حالی که سیاست خارجی مستقل امیرکبیر و تلاشهای جدی او برای قطع نفوذ و دخالت روس و انگلیس میرفت تا طلیعه آغاز عصر نوینی در کشور شود، توطئههای نمایندگان سیاسی این دو کشور و همگامی بدخواهان پیدا و پنهان داخلی امیرکبیر با سیاست بیگانگان بهتدریج موجبات رنجش و سپس نومیدی و خشم ناصرالدین شاه را از او فراهم آورده از صدارت اعظمی و دیگر مشاغل اداری و نظامیاش معزول کرده و به شهر کاشان تبعید کرد. بدین ترتیب با دسیسه بیگانگان و همدستی و خیانت گروهی از عوامل اثرگذار داخلی، ناصرالدین شاه، حاجی علی مراغه ای (حاجب الدوله) را مأمور قتل امیرکبیر کرد.
امیرکبیر در محرم ۱۲۶۸ از مقام صدارت عظمی عزل شد و در شب شنبه ۱۸ ربیعالاول ۱۲۶۸ توسط حاجبالدوله در حمام فین کاشان به قتل رسید
زندگینامه:
ابو علی سینا حکیم، فیلسوف، طبیب و دانشمند بزرگ ایرانی که در جهان غرب به نام(Avicenna) و با لقب "امیر پزشکان" شناخته شده است، در ماه صفر از سال 370 هجری قمری در شهر بخارا به دنیا آمد.
این حکیم بزرگ که بعدها موثرترین چهره در علم و فلسفه جهان اسلامی شد و القابی مانند شیخ الرئیس، حجة الحق و شرف الملک به او دادند، از آغاز کودکی استعداد و شایستگی عجیبی در فرا گرفتن علوم مختلف داشت.
و از آنجا که پدرش عبدالله سخت در تعلیم و تربیت او می کوشید و خانه او محل ملاقات دانشمندان دور و نزدیک بود، ابن سینا تا ده سالگی تمام قرآن و صرف و نحو را آموخت و آنگاه به فرا گرفتن منطق و ریاضیات پرداخت. استاد وی در علم ریاضیات "ابو عبدالله ناتلی" بود.
پس از آن نزد "ابو سهیل مسیحی" به یادگیری طبیعیات و مابعدالطبیعه و علم طب مشغول شد.
در شانزده سالگی در همه علوم زمان خود استاد بود؛ جز در مابعدالطبیعه؛ آن هم به صورتی که در متافیزیک ارسطو آمده بود و با آنکه چهل بار تمام این کتاب را مطالعه کرده بود، نمی توانست آن را بفهمد.
تا این که به شرح فارابی بر این کتاب دست یافت و توانست مسائل دشوار آن را درک کند.
هنگامی که ابن سینا به هجده سالگی رسید، دیگر احتیاج به خواندن و فراگیری هیچ علمی نداشت؛ چرا که همه علوم را فرا گرفته بود و تنها لازم بود تا فهم خود را لحاظ عمق افزایش دهد تا آموخته های خود را بهتر درک کند.
در اواخر عمر خود یکبار به شاگرد مورد توجه خویش، جوزانی گفت که در تمام مدت عمر، چیزی بیش از آنچه که در هجده سالگی می دانسته، نیاموخته است.
مهارت ابن سینا در علم پزشکی و توانایی وی در معالجه حاکم آن زمان، موجب شد تا مورد محبت حاکم واقع شده و در دربار، موقعیت بسیار خوبی داشته باشد.
ولی به سبب آشفتگی اوضاع سیاسی در ماوراء النهر ، زندگی بر ابن سینا در زادگاهش دشوار شد و او ناچار بخارا را به مقصد جرجانیه و سپس گرگان ترک گفت.
در سال 403هجری قمری، پس از پشت سر گذاشتن سختیها و مشکلات بزرگی که در این سفر با آن ها مواجه شد و حتی چند تن از دوستانش را در میان راه از دست داد، از کویر شمال خراسان عبور کرد.
بنا به گفته منابع معتبر، ابن سینا در این سفر با عارف و شاعر مشهور "ابو سعید ابوالخیر" ملاقات کرد.
وی آرزو داشت که "قابوس بن وشمگیر" را که حامی نامدار علم و ادب بود، در جرجان ببیند؛ ولی هنگامی که به جرجان رسید، قابوس بن وشمگیر از دنیا رفته بود.
چون از این حادثه دلشکسته شد، مدت چندین سال در دهکده ای عزلت گزید. سپس در فاصله سال 405و 406 هجری قمری به ری رفت.
در این هنگام آل بویه بر ایران فرمانروایی داشتند و افرادی از این خاندان در ایالات مختلف حکومت می کردند. ابن سینا مدتی در دربار فخرالدوله در ری درنگ کرد و سپس از آنجا برای دیدار یکی دیگر از فرمانروایان این خاندان، شمس الدوله به جانب همدان به راه اقتاد.
این سفر برای ابن سینا بخت بلندی داشت؛ چرا که پس از رسیدن وی به همدان، او را برای درمان امیر شمس الدوله که بیمار شده بود و تمامی پزشکان از معالجه وی ناتوان بودند، دعوت کردند.
بوعلی توانست شمس الدوله را معالجه کند و به همین دلیل چنان تقربی نزد وی پیدا کرد که عهده دار منصب وزارت گردید و مدت چند سال؛ تا هنگام مرگ امیر، عهده دار این وظیفه سنگین بود.
پس از مرگ شمس الدوله بخت از وی روی گردانید و چون از ادامه خدمت در منصب وزارت خودداری کرد، او را به زندان افکندند. در زندان کتاب مشهورش "شفا" را به رشته تحریر درآورد.
پس از مدتی توانست از زندان فرار کند و با لباس درویشی از همدان گریخت.
ابن سینا از همدان به اصفهان رفت که مرکز بزرگی از علم به شمار می رفت و سال ها بود که آرزوی دیدار آنجا را داشت. در این شهر مورد توجه علاءالدوله قرار گرفت و مدت پانزده سال با آسایش خاطر در آن شهر زندگی کرد.
او در این مدت، چندین کتاب مهم نیز نوشت و حتی به ساختن رصدخانه پرداخت. اما این آسایش یرای وی دائمی نبود؛ چرا که یک بار اصفهان در معرض حمله مسعود غزنوی یعنی فرزند سلطان محمود غزنوی قرار گرفت و در این حمله بعضی از آثار مهم این حکیم بزرگ از میان رفت.
این امر ضربه بزرگی برای وی بود و علاوه بر آن، بیماری قولنج نیز آزارش می داد. به همین دلیل، دوباره به همدان بازگشت و به سال 428 هجری قمری و در سن پنجاه و هفت سالگی در این شهر از دنیا رفت و در همان جا به خاک سپرده شد.
شخصیت علمی
با وجود این که زندگی ابن سینا پر از فراز و نشیب بود و در عین حال عمری طولانی نیز نداشت، اما زندگی عقلانی و حکیمانه بسیار پرباری داشت. گواه بر این مطلب، تعداد و نوع آثاری است که او تالیف کرده است و نیز خصوصیات شاگردانی که در نزد او درس خوانده اند؛ مانند بهمنیار و جوزانی.
نیروی تمرکز فکری او عالی بود؛ تا جایی که گاهی در آن حین که سوار بر اسب در رکاب پادشاه عازم جنگ بود، بعضی از آثار خود را املا می کرد تا نویسنده ای که در خدمت داشت، آن ها را بنویسد.
او با مهارت عجیبی که در تمامی شاخه های دانش آن زمان داشت، توانست در زمینه فلسفه، اساس مکتب مشاء در سنت فکری اسلامی و نیز اساس فلسفه قرون وسطی را بریزد.
در بستر طب و پزشکی نیز میراث بقراطی و جالینوسی را ترکیب کند و در علم و ادب اسلامی چنان تاثیر نماید که هیج کس پیش یا پس از وی نتوانسته باشد آنگونه تاثیر کند.
تاثیر وی در این زمینه ها تا به امروز، در شرق و غرب جهان باقی است و بسیاری از پیشرفت ها در شاخه های عمده دانش، بر پایه نظرات و آراء وی صورت گرفته است
ارشمیدس دانشمند و ریاضیدان یونانی در سال 212 قبل از میلاد در شهر سیراکوز یونان چشم به جهان گشود و در جوانی برای آموختن دانش به اسکندریه رفت بیشتر دوران زندگیش را در زادگاهش گذرانید و با فرمانروای این شهر دوستی نزدیک داشت.
در اینجا سخن از معروفترین استحمامی است که یک انسان در تاریخ بشریت انجام داده است در داستانها چنین آمده است که بیش از 2000 سال پیش در شهر سیراکوز پایتخت ایالت یونانی سیسیل آن زمان ارشمیدس مکانیکدان و ریاضیدان و مشاور دربار پادشاه یمرون یکی از معروفترین کشفهای خود را در خزینه حمام انجام داد روزی که او در حمامی عمومی به داخل خزینه پا نهاد و در آن نشست و حین این کار بالا آمدن آب خزینه را مشاهده کرده ناگهان فکری به مغزش خطور کرد او بلافاصله لنگی را به دور خود پیچید و با این شکل و شمایل به سمت خانه روان شد و مرتب فریاد می زد یافتم یافتم، او چه چیزی را یافته بود؟
پادشاه به او ماموریت داده بود راز جواهر ساز خیانتکار در بار را کشف و او را رسوا کند شاه هیرون بر کار جواهر ساز شک کرده بود و چنین می پنداشت که او بخشی از طلایی را که برای ساختن تاج شاهی به وی داده بود برای خود برداشته و باقی آن را با فلز ))نقره[ که بسیار ارزانتر بود مخلوط کرده و تاج را ساخته است هر چند ارشمیدس می دانست که فلزات گوناگون وزن مخصوص متفاوت دارند ولی او تا آن لحظه این طور فکر می کرد که مجبور است تاج شاهی را ذوب کندآنرا به صورت شمش طلا قالب ریزی کند تا بتواند وزن آن را با شمش طلای نابی به همان اندازه مقایسه کند اما در این روش تاج شاهی از بین می رفت پس او مجبور بود راه دیگری برای این کار بیابد در آن روز که در خزینه حمام نشسته بود دید که آب خزینه بالاتر آمد و بلافاصله تشخیص داد که بدن او میزان معینی از آب را در خزینه حمام پس زده و جا به جا کرده است.
او با عجله و سراسیمه به خانه بازگشت و شروع به آزمایش عملی این یافته کرد او چنین اندیشید که اجسام هم اندازه، مقار آب یکسانی را جا به جا می کنند ولی اگر از نظر وزنی به موضوع نگاه کنیم یک شمش نیم کیلویی طلا کوچکتر از یک شمش نقره به همان وزن است«طلا تقریباٌ دو برابر نقره وزن دارد) بنابراین باید مقدار کمتری آب را جا به جا کند این فرضیه ارشمیدس بود و آزمایشهای او این فرضیه را اثبات کرد او برای این کار نیاز به یک ظرف آب و سه وزنه با وزنهای مساوی داشت که این سه وزنه عبارت بودند از تاج شاهی هم وزن آن طلای ناب و دوباره هم وزن آن نقره ناب او در آزمایش خود تشخیص داد که تاج شاهی میزان بیشتری آب را نسبت به شمش طلای هم وزنش پس می راند ولی این میزان آب کمتر از میزان آبی است که شمش نقره هم وزن آن را جا به جا می کند به این ترتیب ثابت شد که تاج شاهی از طلای ناب و خالص ساخته نشده بلکه جواهر ساز متقلب و خیانتکار آن را از مخلوطی از طلا و نقره ساخته است و به این ترتیب ارشمیدس یکی از چشمگیرترین رازهای طبیعت را کشف کرد آن هم اینکه می توان وزن اجسام سخت را با کمک مقدار آبی که جا به جا می کنند اندازه گیری کرد این قانون«وزن مخصوص) را که امروزه به آن چگالی می گویند اصل ارشمیدس می نامند. حتی امروز هم هنوز پس از 23 قرن بسیاری از دانشمندان در محاسبات خود متکی به این اصل هستند.
به هر حال ارشمیدس در رشته ریاضیات از ظرفیتهای هوشی بسیار والا و چشمگیری برخوردار بود او منجنیقهای شگفت آوری برای دفاع از سرزمینهای خود اختراع کرد که بسیار سودمند افتاد او توانست سطح و حجم جسمهایی مانند کره، استوانه و مخروط را حساب کند و روش نوینی برای اندازه گیری در دانش ریاضی پدید آورد همچنین بدست آوردن عدد نیز از کارهای گرانقدر وی است او کتابهایی در باره خصوصیات و روشهای اندازه گیری اشکال و احجام هندسی از قبیل مخروط منحنی حلزونی و خط مارپیچ، سهمی، سطح کره «ماده غذایی» و استوانه می دانست علاوه بر آن او قوانینی در باره سطح شیب دار، پیچ اهرم و مرکز ثقل کشف کرد.
ارشمیدس در مورد خودش گفته ای دارد که با وجود گذشت قرنها جاودان مانده و آن این است «نقطه اتکایی به من بدهید، من زمین را از جا بلند خواهم کرد» عین همین اظهار به صورت دیگری در متون ادبی زبان یونانی از قول ارشمیدس نقل شده است اما مفهوم در هر دو صورت یکی است. ارشمیدس هم چون عقاب گوشه گیری و منزوی بود در جوانی به مصر مسافرت کرد و مدتی در شهر اسکندریه به تحصیل پرداخت و در این شهر دو دوست قدیمی یافت یکی کونون(این شخص ریاضیدان قابلی بود که ارشمیدس چه از لحاظ فکری و چه از نظر شخصی برای وی احترام بسیار داشت) و دیگری اراتوستن که گر چه ریاضیدان لایقی بود اما مردی سطحی به شمار می رفت که برای خویش احترام خارق العاده ای قائل بود.
ارشمیدس با کونون ارتباط و مکاتبه دائمی داشت و قسمت مهم و زیبایی از آثار خویش را در این نامه ها با او در میان گذاشت و بعدها که کونون درگذشت ارشمیدس با دوسته که از شارگردان کونون مکاتبه می کرد.
یکی از روشهای نوین ارشمیدس در ریاضیات به دست آوردن عدد بود وی برای محاسبه عدد پی، یعنی نسبت محیط دایره به قطر آن روشی به دست داد و ثابت کرد که عدد محصور مابین 7/1 3 و 71/10 3 است گذشته از آن روشهای مختلف برای تعیین جذر تقریبی اعداد به دست داد و از مطالعه آنها معلوم می شود که وی قبل از ریاضی دانان هندی با کسر های متصل یا مداوم متناوب آشنایی داشته است.
در حساب روش غیر عملی و چند عملی یونانیان را که برای نمایش اعداد از علائم متفاوت استفاده می کردند، به کنار گذاشت و پیش خود دستگاه شمارشی اختراع کرد که به کمک آن ممکن بود هر عدد بزرگی را بنویسیم و بخوانیم.
دانش تعادل مایعات بوسیله ارشمیدس کشف شد و وی توانست قوانین آنرا برای تعیین وضع تعادل اجسام غوطه ور به کار برد.
همچنین برای اولین بار برخی از اصول ««مکانیک را به وضوح و دقت بیان کرد و قوانین اهرم را کشف کرد.
در سال 1906 ج.ل. هایبرگ مورخ دانشمند و متخصص تاریخ ریاضیات یونانی در شهر قسطنطنیه موفق به کشف مدرک با ارزشی شد. این مدرک کتابی است به نام قضایای مکانیک و روش آنها که ارشمیدس برای دوست خود اراتوستن فرستاده بود. موضوع این کتاب مقایسه حجم یا سطح نامعلوم شکلی با احجام و سطوح معلوم اشکال دیگر است که بوسیله آن ارشمیدس موفق به تعیین نتیج مطلوب می شد. این روش یکی از عناوین افتخار ارشمیدس است که ما را مجاز می دارد که وی را به مفهوم صاحب فکر جدید و امروزی بدانیم، زیرا وی همه چیز و هر چیزی را که استفاده از آن به نحوی ممکن بود به کار می برد تا بتواند به مسائلی که ذهن او را مشغول می داشتند حمله ور گردد دومین نکته ای که ما را مجاز می دارد که عنوان متجدد به ارشمیدس بدهیم روشهای محاسبه اوست. وی دو هزار سال قبل از اسحاق نیوتن و لایب نیتس موفق به اختراع حساب انتگرال شد و حتی در حل یکی از مسائل خویش نکته ای را به کار برد که می توان او را از پیش قدمان فکر ایجاد حساب دیفرانسیل دانست.
زندگی ارشمیدس با آرامش کامل می گذشت همچون زندگی هر ریاضیدان دیگری که تامین کامل داشته باشد و بتواند همه ممکنات هوش و نبوغ خود را به مرحله اجرا درآورد زمانی که رومیان در سال 212 قبل از میلاد شهر سیراکوز را به تصرف خود درآوردند سردار رومی مارسلوس دستور داد که هیچ یک از سپاهیانش حق اذیت و آزار و توهین و ضرب و جرح این دانشمند ومتفکر مشهور و بزرگ را ندارند با این وجود ارشمیدس قربانی غلبه رومیان بر شهر سیراکوز شد او به وسیله یک سرباز مست رومی به قتل رسید و این در حالی بود که در میدان بازار شهر در حال اندیشیدن به یک مسئله ریاضی بود، می گویند آخرین کلمات او این بود: دایره های مرا خراب نکن. به این ترتیب بود که زندگی ارشمیدس بزرگترین دانشمند تمام دوران ها خاتمه پذیرفت این ریاضیدان بی دفاع 75 ساله در 278 قبل از میلاد به جهان دیگر رفت.
فرزند آقا سيد اسماعيل موسوي معروف به حاج مير آقا خشكنابي در سال 1325 هجري قمري (شهريور ماه 1286 هجري شمسي) در بازارچه ميرزا نصرالله تبريزي واقع در چايكنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجري قمري كه تبريز آبستن حوادث خونين وقايع مشروطيت بود پدرش او را به روستاي قيشقورشان و خشكناب منتقل نمود. دوره كودكي استاد در آغوش طبيعت و روستا سپري شد كه منظومه حيدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجري قمري پدرش او را براي ادامه تحصيل به تبريز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگيري مقدمات ادبيات عرب نموده و در سال 1332 هجري قمري جهت تحصيل اصول جديد به مدرسه متحده وارد گرديد و در همين سال اولين شعر رسمي خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم ديني نيز پرداخته و از فراگيري خوشنويسي نيز دريغ نميكرد كه بعدها كتابت قرآن، ثمره همين تجربه ميباشد.
در سيزده سالگي اشعار شهريار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ ميرسيد. در بهمن ماه 1299 خورشيدي براي اولين بار به تهران مسافرت كرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملك جراح در دارالفنون به تحصيل ميپردازد. شهريار در تهران تخلص بهجت را نپسنديده و تخلص شهريار را پس از دو ركعت نماز و تفأل از حافظ ميگيرد.
غم غريبي و غربت چو بر نميتابم روم به شهر خود و شهريار خود باشم
شهريار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق رديفهاي سازي موسيقي ايراني را از او فرا ميگيرد. او همزمان با تحصيل در دارالفنون به ادامه تحصيلات علوم ديني ميپرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سيد حسن مدرس حاضر ميشد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب ميشود واز اين پس زندگي شور انگيز و پرفراز و نشيب او آغاز ميشود. در سال 1313 و زماني كه شهريار در خراسان بود پدرش حاج ميرآقا خشكنابي فوت ميكند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از اين پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر ميرود. شهريار شعر فارسي و تركي آذربايجاني را با مهارت تمام ميسرايد و در سالهاي 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حيدر بابايه سلام را ميسرايد. گفته ميشود گه منظومه "حيدربابا" در شوروي به 90 درصد زبانهاي جمهوريهاي آن ترجمه و منتشر شده است.
در تير ماه 1331 مادرش درميگذرد. در مرداد ماه 1332 به تبريز آمده و با يكي از بستگان خود شهريار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق رديفهاي سازي موسيقي ايراني را از او فرا ميگيرد. او همزمان با تحصيل در دارالفنون به ادامه تحصيلات علوم ديني ميپرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سيد حسن مدرس حاضر ميشد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب ميشود واز اين پس زندگي شور انگيز و پرفراز و نشيب او آغاز ميشود. در سال 1313 و زماني كه شهريار در خراسان بود پدرش حاج ميرآقا خشكنابي فوت ميكند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از اين پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر ميرود. شهريار شعر فارسي و تركي آذربايجاني را با مهارت تمام ميسرايد و در سالهاي 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حيدر بابايه سلام را ميسرايد. گفته ميشود گه منظومه "حيدربابا" در شوروي به 90 درصد زبانهاي جمهوريهاي آن ترجمه و منتشر شده است.
در تير ماه 1331 مادرش درميگذرد. در مرداد ماه 1332 به تبريز آمده و با يكي از بستگان خود به نام خانم عزيزه عميد خالقي ازدواج ميكند كه حاصل اين ازدواج سه فرزند به نامهاي شهرزاد و مريم و هادي هستند.
به نام خانم عزيزه عميد خالقي ازدواج ميكند كه حاصل اين ازدواج سه فرزند به نامهاي شهرزاد و مريم و هادي هستند.
در حدود سالهاي 1346 آغاز به نوشتن قرآن، به خط نسخ نموده كه يك ثلث آن را به اتمام رسانده و ديوان اشعار فارسي استاد نيز چندين بار چاپ و بلافاصله ناياب شده است. در مدت اقامت در تبريز سهنديه را ميسرايد. در سال 1350 مجدداً به تهران مسافرت نموده و تجليلهاي متعددي از شهريار به عمل ميآيد. ولي در سال 1354 داغ ديگري از فوت همسر به دلش مينشيند.
در سال 1357 شهريار با حركت انقلاب همصدا شد. در ارديبهشت ماه سال 1363 تجليل باشكوهي از استاد در تبريز به عمل آمد. شهريار به لحاظ اشتهار در سرودن اشعار كم نظير در مدح امير مومنان و ائمه اطهار به شاعر اهل بيت شهرت يافته است.
شهريار در سالهاي آخر عمر در تهران اقامت داشت. دوست داشت به شيراز برود و در آرامگاه حافظ باشد ولي بعد از اين فكر منصرف شد و به تبريز رفت. او آخرين روزهاي عمرش در بيمارستان مهر تهران بستري شد و در 27 شهريور ماه 1367 در همان بيمارستان او پس از يك دوره بيماري درگذشت و بنا بر وصيتش او را در مقبرةالشعرا به خاك تبريز سپردند.
صولاً شرح حال و خاطرات زندگي شهـريار در خلال اشعـارش خوانده مي شود و هـر نوع تـفسير و تعـبـيـري كـه در آن اشعـار بـشود به افسانه زندگي او نزديك است و حقـيـقـتاً حيف است كه آن خاطرات از پـرده رؤيا و افسانه خارج شود.
گو اينكه اگـر شأن نزول و عـلت پـيـدايش هـر يك از اشعـار شهـريار نوشـته شود در نظر خيلي از مردم ارزش هـر قـطعـه شايد ده برابر بالا برود، ولي با وجود اين دلالت شعـر را نـبايد محـدود كرد.
شهـريار يك عشق اولي آتـشين دارد كه خود آن را عشق مجاز ناميده. در اين كوره است كه شهـريار گـداخـته و تصـويه مي شود. غالـب غـزلهـاي سوزناك او، كه به ذائـقـه عـمـوم خوش آيـنـد است، يادگـار اين دوره است. اين عـشـق مـجاز اسـت كـه در قـصـيـده ( زفاف شاعر ) كـه شب عـروسي معـشوقه هـم هـست، با يك قوس صعـودي اوج گـرفـتـه، به عـشق عـرفاني و الهـي تـبديل مي شود. ولي به قـول خودش مـدتي اين عـشق مجاز به حال سكـرات بوده و حسن طبـيـعـت هـم مـدتهـا به هـمان صورت اولي براي او تجـلي كرده و شهـريار هـم با زبان اولي با او صحـبت كرده است.
بعـد از عـشق اولي، شهـريار با هـمان دل سوخـته و دم آتـشين به تمام مظاهـر طبـيعـت عـشق مي ورزيده و مي توان گـفت كه در اين مراحل مثـل مولانا، كه شمس تـبريزي و صلاح الدين و حسام الدين را مظهـر حسن ازل قـرار داده، با دوستـان با ذوق و هـنرمـنـد خود نـرد عـشق مي بازد. بـيـشتر هـمين دوستان هـستـند كه مخاطب شعـر و انگـيزهًَ احساسات او واقع مي شوند. از دوستان شهـريار مي تـوان مرحوم شهـيار، مرحوم استاد صبا، استاد نـيما، فـيروزكوهـي، تـفـضـلي، سايه و نگـارنده و چـند نـفر ديگـر را اسم بـرد.
شرح عـشق طولاني و آتـشين شهـريار در غـزلهـاي ماه سفر كرده، توشهً سفـر، پـروانه در آتـش، غـوغاي غـروب و بوي پـيراهـن مشـروح است و زمان سخـتي آن عـشق در قـصيده پـرتـو پـايـنده بـيان شده است و غـزلهـاي يار قـديم، خـمار شـباب، ناله ناكامي، شاهـد پـنداري، شكـرين پـسته خاموش، تـوبـمان و دگـران و نالـه نوميـدي و غـروب نـيـشابور حالات شاعـر را در جـريان مخـتـلف آن عـشق حكـايت مي كـند و غـزلهـا يا اشعـار ديگـري شهـريار در ديوان خود از خاطرات آن عـشق دارد از قـبـيل حالا چـرا، دستم به دامانـت و غـيره كه مطالعـهً آنهـا به خوانندگـان عـزيز نـشاط مي دهـد.
عـشقهـاي عارفانه شهـريار را مي توان در خلال غـزلهـاي انتـظار، جمع و تـفريق، وحشي شكـار، يوسف گـمگـشته، مسافرهـمدان، حراج عـشق، ساز صبا، و ناي شـبان و اشگ مريم، دو مرغ بـهـشتي و غـزلهـاي ملال محـبت، نسخه جادو، شاعـر افسانه و خيلي آثـار ديگـر مشاهـده كرد. براي آن كه سينماي عـشقي شهـريار را تـماشا كـنيد، كافي است كه فـيلمهاي عـشقي او را كه از دل پاك او تـراوش كرده در صفحات ديوان بـيابـيد و جلوي نور دقـيق چـشم و روشـني دل بگـذاريـد هـرچـه ملاحـضه كرديد هـمان است كه شهـريار مي خواسته است. زبان شعـر شهـريار خـيلي ساده است.
محـروميت و ناكامي هاي شهـريار در غـزلهـاي گوهـر فروش، ناكامي ها، جرس كاروان، ناله روح، مثـنوي شعـر، حكـمت، زفاف شاعـر و سرنوشت عـشق به زبان شهـريار بـيان شده است و محـتاج به بـيان من نـيست.
خيلي از خاطرات تـلخ و شيروين شهـريار از كودكي تا امروز در هـذيان دل، حيدر بابا، موميايي و افسانهً شب به نـظر مي رسد و با مطالعـه آنهـاخاطرات مزبور مشاهـده مي شود.
شهـريار روشن بـين است و از اول زندگي به وسيله رويأ هـدايت مي شده است. دو خواب او كه در بچـگي و اوايل جـواني ديده، معـروف است و ديگـران هـم نوشته اند.
اولي خوابي است كه در سيزده سالگي موقعـي كه با قـافله از تـبريز به سوي تهـران حركت كرده بود، در اولين منزل بـين راه - قـريه باسمنج - ديده است؛ و شرح آن اين است كه شهـريار در خواب مي بـيـند كه بر روي قـلل كوهـها طبل بزرگي را مي كوبـند و صداي آن طبل در اطراف و جـوانب مي پـيچـد و به قدري صداي آن رعـد آساست كه خودش نـيز وحشت مي كـند. اين خواب شهـريار را مي توان به شهـرتي كه پـيدا كرده و بعـدها هـم بـيشتر خواهـد شد تعـبـير كرد.
خواب دوم را شهـريار در 19 سالگـي مي بـيـند، و آن زماني است كه عـشق اولي شهـريار دوران آخري خود را طي مي كـند و شرح خواب مجملا آن است كه شهـريار مـشاهـده مي كـند در استـخر بهـجت آباد ( قـريه يي واقع در شمال تهـران كه سابقاً آباد و با صفا و محـل گـردش اهـالي تهـران بود و در حال حاضر جزو شهـر شده است) با معـشوقعهً خود مشغـول شـنا است و غـفلتاً معـشوقه را مي بـيـند كه به زير آب مي رود، و شهـريار هـم بدنبال او به زير آب رفـته، هـر چـه جسـتجو مي كـند، اثـري از معـشوقه نمي يابد؛ و در قعـر استخر سنگي به دست شهـريار مي افـتد كه چـون روي آب مي آيد ملاحضه مي كـند كه آن سنگ، گوهـر درخشاني است كه دنـيا را چـون آفتاب روشن مي كند و مي شنود كه از اطراف مي گويند گوهـر شب چـراغ را يافته است. اين خواب شهـريار هـم بـدين گـونه تعـبـير شد كه معـشوقـه در مـدت نـزديكي از كف شهـريار رفت و در منظومهً ( زفاف شاعر ) شرح آن به زبان شهـريار به شعـر گـفـته شده است و در هـمان بهـجت آباد تحـول عـارفانه اي براي شهـريار دست مي دهـد كه گـوهـر عـشق و عـرفان معـنوي را در نـتـيجه آن تحـول مي يابد.
شعـر خواندن شهـريار طرز مخصوصي دارد - در موقع خواندن اشعـار قافـيه و ژست و آهـنگ صدا هـمراه موضوعـات تـغـيـير مي كـند و در مـواقـع حسـاس شعـري بغـض گـلوي او را گـرفـته و چـشـمانـش پـر از اشك مي شود و شـنونده را كاملا منـقـلب مـي كـند.
شهـريار در موقعـي كه شعـر مي گـويد به قـدري در تـخـيل و انديشه آن حالت فرو مي رود كه از موقعـيت و جا و حال خود بي خـبر مي شود. شرح زير نمونهً يكي از آن حالات است كه نگـارنـده مشاهـده كرده است:
هـنـگـامي كه شهـريار با هـيچ كـس معـاشرت نمي كرد و در را به روي آشنا و بـيگـانه بـسته و در اطاقـش تـنـها به تخـيلات شاعـرانه خود سرگـرم بود، روزي سر زده بر او وارد شدم، ديـدم چـشـمهـا را بـسـته و دسـتـهـا را روي سر گـذارده و با حـالـتي آشـفـته مرتـباً به حـضرت عـلي عـليه السلام مـتوسل مي شود. او را تـكاني دادم و پـرسيدم اين چـه حال است كه داري؟ شهـريار نفـسي عـميـق كشيده، با اضهـار قـدرداني گـفت مرا از غرق شدن و خـفگـي نجات دادي. گـفـتم مگـر ديوانه شده اي؟ انسان كه در توي اطاق خشك و بي آب و غـرق و خفـه نمي شود. شهـريار كاغـذي را از جـلوي خود برداشتـه به دست من داد. ديدم اشعـاري سروده است كه جـزو افسانهً شب به نام سـنفوني دريا ملاحضه مي كـنـيد
شهـريار بجـز الهـام شعـر نمي گويد. اغـلب اتـفاق مي افـتد كه مـدتـهـا مي گـذرد، و هـر چـه سعـي مي كـند حتي يك بـيت شعـر هـم نمي تـواند بگـويد. ولي اتـفاق افـتاده كه در يك شب كه موهـبت الهـي به او روي آورده، اثـر زيـبا و مفصلي ساخته است. هـمين شاهـكار تخـت جـمشيد، كـه يكي از بزرگـترين آثار شهـريار است و با اينكه در حدود چـهـارصد بـيت شعـر است در دو سه جـلسه ساخـته و پـرداخـته شده است.
شهـريار داراي تـوكـلي غـيرقـابل وصف است، و اين حالت را من در او از بدو آشـنايي ديـده ام. در آن موقع كه بعـلت بحـرانهـاي عـشق از درس و مـدرسه (كـلاس آخر طب) هـم صرف نظر كرده و خرج تحـصيلي او بعـلت نارضايتي، از طرف پـدرش قـطع شده بود، گـاه مي شد كه شهـريار خـيلي سخت در مضيقه قرار مي گـرفت. به من مي گـفت كه امروز بايد خرج ما برسد و راهي را قـبلا تعـيـيـن مي كرد. در آن راه كه مي رفـتـيم، به انـتهـاي آن نرسيده وجه خرج چـند روز شاعـر با مراجـعـهً يك يا دو ارباب رجوع مي رسيد. با آنكه سالهـا است از آن ايام مي گـذرد، هـنوز من در حيرت آن پـيش آمدها هـستم. قابل توجه آن بود كه ارباب رجوع براي كارهاي مخـتـلف به شهـريار مـراجـعـه مي كردند كه گـاهـي به هـنر و حـرفـهً او هـيچ ارتـباطي نـداشت - شخـصي مراجـعـه مي كرد و براي سنگ قـبر پـدرش شعـري مي خواست يا ديگـري مراجـعـه مي كرد و براي امـر طـبي و عـيادت مـريض از شهـريار استـمداد مي جـست، از اينـهـا مهـمـتر مراجـعـهً اشخـاص براي گـرفـتن دعـا بود.
خـدا شـناسي و معـرفـت شهـريار به خـدا و ديـن در غـزلهـاي جـلوه جانانه، مناجات، درس محـبت، ابـديـت، بال هـمت و عـشق، دركـوي حـيرت، قـصيده تـوحـيد ،راز و نـياز و شب و عـلي مـندرج است.
عـلاقـه به آب و خـاك وطن را شهـريار در غـزل عيد خون و قصايد مهـمان شهـريور، آذربايـجان، شـيون شهـريور و بالاخره مثـنوي تخـت جـمشـيد به زبان شعـر بـيان كرده است. الـبـته با مطالعه اين آثـار به مـيزان وطن پـرستي و ايمان عـميـقـي كه شهـريار به آب و خاك ايران و آرزوي تـرقـي و تـعـالي آن دارد پـي بـرده مي شود.
تـلخ ترين خاطره اي كه از شهـريار دارم، مرگ مادرش است كه در روز 31 تـيرماه 1331 اتـفاق افـتاد - هـمان روز در اداره به اين جانب مراجعـه كرد و با تاثـر فوق العـاده خـبر شوم را اطلاع داد - به اتـفاق به بـيمارستان هـزار تخـتخوابي مراجـعـه كرده و نعـش مادرش را تحـويل گـرفـته به قـم برده و به خاك سپـرديم. حـالـتي كه از آن مـرگ به شهـريار دست داده در منظومه اي واي مادرم نشان داده مي شود. تا آنجا كه مي گويد:
مي آمديم و كـله من گيج و منگ بود
انگـار جـيوه در دل من آب مي كـنند
پـيـچـيده صحـنه هاي زمين و زمان به هـم
خاموش و خوفـناك هـمه مي گـريختـند
مي گـشت آسمان كه بـكوبد به مغـز من
دنيا به پـيش چـشم گـنهـكار من سياه
يك ناله ضعـيف هـم از پـي دوان دوان
مي آمد و به گـوش من آهـسته مي خليـد:
تـنـهـا شـدي پـسـر!
شهـريار در تـبـريز با يكي از بـستگـانش ازدواج كرده، كه ثـمره اين وصلت دخـتري سه ساله به نام شهـرزاد و دخـتري پـنج ماهـه بـه نام مريم است.
شهـريار غـير از اين شرح حال ظاهـري كه نوشته شد؛ شرح حال مرموز و اسرار آميزي هـم دارد كه نويسنده بـيوگـرافي را در امر مشكـلي قـرار مي دهـد. نگـارنـده در اين مورد ناچار بطور خلاصه و سربـسته نكـاتي از آن احوال را شرح دهـم تا اگـر صلاح و مقـدور شد بعـدها مفـصل بـيان شود:
شهـريار در سالهـاي 1307 تا 1309 در مجالس احضار ارواح كه توسط مرحوم دكـتر ثـقـفي تـشكـيل مي شد شركت مي كـرد. شرح آن مجالس سابـقـاً در جرايد و مجلات چاپ شده است؛ شهـريار در آن مجالس كـشفـيات زيادي كرده است و آن كـشـفـيات او را به سير و سلوكاتي مي كـشاند. در سال 1310 به خراسان مي رود و تا سال 1314 در آن صفحات بوده و دنـباله اين افـكار را داشتـه است و در سال 1314 كه به تهـران مراجـعـت مي كـند، تا سال 1319 اين افـكار و اعمال را به شدت بـيـشـتـري تعـقـيت مـي كـند؛ تا اينكه در سال 1319 داخل جرگـه فـقـر و درويشي مي شود و سير و سلوك اين مرحـله را به سرعـت طي مي كـند و در اين طريق به قـدري پـيش مي رود كه بـر حـسب دسـتور پـير مرشد قـرار مي شود كه خـرقـه بگـيرد و جانشين پـير بـشود.
تكـليف اين عـمل شهـريار را مـدتي در فـكـر و انديشه عـميـق قـرار مي دهـد و چـنـدين ماه در حال تـرديد و حـيرت سير مي كـند تا اينكه مـتوجه مي شود كه پـيـر شدن و احـتمالاً زير و بال جـمع كـثـيري را به گـردن گـرفـتن براي شهـريار كه مـنظورش معـرفـت الهـي است و كـشف حقايق است عـملي دشوار و خارج از درخواست و دلخواه اوست. اينجاست كه شهـريار با توسل به ذات احـديت و راز و نيازهاي شبانه و به كشفياتي عـلوي و معـنوي مي رسد و به طوري كه خودش مي گـويد پـيش آمدي الهـي او را با روح يكي از اولياء مرتـبط مي كـند و آن مقام مقـدس كليهً مشكلاتي را كه شهـريار در راه حقـيقـت و عـرفان داشته حل مي كند و موارد مبهـم و مجـهـول براي او كشف مي شود.
باري شهـريار پس از درك اين فـيض عـظيم بكـلي تـغـيـير حالت مي دهـد. ديگـر از آن موقع به بعـد پـي بـردن به افـكار و حالات شهـريار براي خويشان و دوستان و آشـنايانش حـتي من مـشكـل شده بود؛ حرفهـايي مي زد كه درك آنهـا به طور عـادي مـقـدور نـبود - اعـمال و رفـتار شهـريار هـم به مـوازات گـفـتارش غـير قـابل درك و عـجـيب شده بود.
شهـريار در سالهاي اخير اقامت در تهـران خـيلي مـيل داشت كه به شـيراز بـرود و در جـوار آرامگـاه استاد حافظ باشد و اين خواست خود را در اشعـار (اي شيراز و در بارگـاه سعـدي) منعـكس كرده است ولي بعـدهـا از اين فكر منصرف شد و چون در از اقامت در تهـران هـم خسته شده بود، مردد بود كجا برود؛ تا اينكه يك روز به من گـفت كه: " مـمكن است سفري از خالق به خلق داشته باشم " و اين هـم از حرفهـايي بود كه از او شـنـيـدم و عـقـلم قـد نـمي داد - تا اين كه يك روز بي خـبر از هـمه كـس، حـتي از خانواده اش از تهـران حركت كرد وخبر او را از تـبريز گـرفـتم.
بالاخره سيد محـمد حسين شهـريار در 27 شهـريـور 1367 خورشيـدي در بـيـمارستان مهـر تهـران بدرود حيات گـفت و بـنا به وصيـتـش در زادگـاه خود در مقـبرةالشعـرا سرخاب تـبـريـز با شركت قاطبه مـلت و احـترام كم نظير به خاك سپـرده شد. چه نيك فرمود:
براي ما شعـرا نـيـست مـردني در كـار كـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
3 مارس مصادف با تولد الكساندر گراهام بل، مخترع اسكاتلندي تلفن بود. شايد اگر يك روز تلفن خونمون قطع بشه، تازه پي به وجود پراهميت اين وسيله ميبريم. تا اسم گراهام بل ميآيد، من ياد كارتوني ميافتم كه زمان كودكي از تلويزيون درباره زندگينامه بل پخش ميشد.
در 3 مارس 1847 در ادينبورگ اسكاتلند كودكي به دنيا آمد كه بعدها نامش همواره با يك كلمه عجين شد. تلفن!
خيلي فكر مي كردند شايد قسمت است كه پسران خانواده پروفسور الكساندر ملويل بل همگي بر اثر سل بميرند ولي گراهام عمرش به دنيا بود. گراهام كوچولو از سن 10 سالگي شروع به ايراد گرفتن از اسمش كرد. شايد او هم يك اسم سه قسمتي دوست داشت چرا كه در 11 سالگي پدرش را راضي كرد كه نام او را الكساندر گراهام نام نهد. اما تا آخر عمر همه او را با نام الك مي شناختند.
شايد اگر John Herdman آنها را نصيحت نمي كرد كه به كارهاي مفيد پبردازند ما امروز تلفن نداشتيم. بل كوچك بعد از توبيخ شدن توسط همسايه خودشان ، جان ، به فكر كمك كردن به او افتاد. آن زمان جان در فكر پيدا كردن راهي براي تسهيل آسياب كردن گندم بود. كليد در دستان كودك كنجكاو قصه ما بود. الكساندر يك ماشين ساخت كه به وسيله پدال ، گندم را آسياب مي كرد. كار در كارگاه كوچكي كه جان راه انداخته بود آغاز شد
الكساندر استعدادهاي ديگري هم داشت. او به سرعت خود را در زمينه هنر و شعر نشان داد. با تشويق هاي مادر و آموزشهاي غير رسمي او سريعا الكساندر به استادي در خانواده بل تبديل شد. ديگر همه او را به نام پيانيست خانواده بل مي شناختند. به همين خاطر اكساندر روز به روز به مادر خود وابسته تر مي شد. هر روز بيشتر از روز قبل!
مادر ناشنوا مي شود
از سن 12 سالگي مادر الكساندر رو به ناشنوايي گذارد. هر روز بر ميزان ناشنوايي مادر اضافه مي شد. الكساندر بسيار از اين واقعه تحت تاثير قرار گرفت. مادر براي او ارزش بسيار بالايي داشت. بل كوچك شروع به يادگرفتن يك زبان انگشتي كرد كه باعث شد بتواند صحبتها را به مادر انتقال دهد. كم كم او موفق شد يك نوع تكنيك خاص ايجاد كند كه با صداهاي خاصي را به راحتي به مادر مفاهيم را منتقل كند. كم كم علاقه به مادر ، الكساندر را به يك مبحث علاقه مند كرد. صدا شناسي!
كلا بايد خانواده بل را خانواده سخنوران دانست. پدربزرگ و عمو پدر همه از اساتيد سخنوري بريتانيا بودند. پدر رساله اي درباره اصئل سخن با كرو لالها نوشت كه در زمان خود يك رساله انقلابي بود. چه كسي مي توانست بهتر از الكساندر نشان دهنده عملي بودن اين رساله باشد؟ لب خواني آموزش داده شده در اين كتاب به الكساندر هم ياد داده شد و هر جا كه الكساندر قدرت خود را در لب خواني به نمايش مي گذارد همه در بهت و حيرت فرو مي رفتند. لب خواني زباني مانند سانسكريت باعث جاودانگي لب خواني شد!
دستگاهي كه صدا توليد مي كرد
بعد از تحصيلات در كالج بود كه اكساندر يك چيز عجيب شنيد. شخصي به نام بارون ولفگانگ فون كمپلن دستگاهي براي شبيه سازي صداي انسان ساخته است. الكساندر جوان سريعا كتابي از فون كمپلن را يافت و دست به ترجمه آلماني به انگليسي كتاب زد. بعد از ترجمه بسيار سخت كتاب آنها شروع به ساخت دستگاه كردند. در اين قضيه برادر بزرگتر الكساندر يعني ملويل هم به او كمك مي كرد. قسمتهايي مانند ناي، گلو، شش و لب به سختي ساخته شد اما هنوز يك مشكل براي دريافت جايزه اي كه پدر تعيين كرده بود وجود داشت. پدرشان گفته بود يك جايزه بزرگ براي آنها تدارك ديده است كه اگر بتوانند چنين كاري را بكنند به آنها خواهد داد. ساختن جمجمه اي كه بتواند حتي چند كلمه صدا را توليد كند بسيار طاقتفرسا بود. آنها بعد از هزاران بار تلاش توانست جمله "How are you grandma?" را بيان كنند. البته نتيجه يك ذره اشكال داشت. شايد اگر كسي جمله "Ow ah oo ga ma ma." را مي شنيد اصلا متوجه منظور نمي شد اما اين براي اكساندر 19 ساله تازه شروع راه بود!
خانواده اي كه نابود شد
در 1865 وقتي خانواده به لندن مهاجرت كرد الكساندر به دفتر كارش رفت و تمام مدت را بر روي آزمايشهاي خود كار كرد. تمام پاييز و زمستان او بر روي پروژه هايش كار مي كرد و همينطور سلامتي اش رو به تحليل مي رفت. از آن طرف برادر كوچكش ادوارد با درد سل دست و پنجه نرم مي كرد. الكساندر سال بعد كاملا حالش خوب شد ولي هميشه شانس با انسان يار نيست. ادوارد آنقدر خوش شانس نبود.
در سال 1867 بل به خانه بازگشت و بر روي امتحانات مدرك دانشگاهيش كار كرد. زماني كه به خانه بازگشت برادر بزرگترش ملويل ازدواج كرده بود و مستقل شد. در سال 1870 ملويل هم به دست سل به برادرش ادوارد پيوست.
در همان سال الكساندر با بيوه ملويل و والدينش به كانادا مهاجرت كرد. در يك زمين 10.5 هكتاري كه در كانادا خريدند يك مزرعه ساختند. در مزرعه يك جايي هم ساخته شد. يك كارگاه براي آزمايشهايي براي كار با ناشنوايان.
او پيانويي طراحي كرد كه مي توانست موزيكش را به وسيله الكتريسيته منتقل كند.او سعي كرد وسيله اي بسازد كه نه تنها نتهاي موسيقي،بلكه كلمه هاي سخنراني را نيز ارسال كند. اما داستان اصلي از سال 1874 شروع شد. در تابستان بل كار خود را بر روي ساخت صدانگار شروع كرد. صدا نگار صداي برخورد يك ضربه را كه براي آزمايش به يك شيشه زده مي شد را توسط يك قلم بر روي يك ورقه ثبت كند. اين كار با يك سري از اشكال نشان داده مي شد ( مسلما همه ما چنين چيزهايي ديده ايم). در آن سال خطوط تلگراف با يك ترافيك عجيب دست به گريبان بود. بايد راه ديگري پيدا مي شد.
داستان شروع يك دوران
الكساندر يك شب تا دير وقت مشغول كار بود كه ناگهان يك باتري واژگون ميشود و اسيد سولفوريك آن روي لباسهاي او ميريزد. بل با عصبانيت معاونش را صدا ميكند در حاليكه او در كارگاه زير شيرواني بود و در وضع عادي صدا به او نميرسيد، ولي وجود يك سيم تلگراف كه از كارگاه زير شيرواني تا داخل اطاق خواب بل در طبقه پايين امتداد داشت باعث شد كه معاونش صداي او را بشنود. اين سيم براي انتقال اصوات نتهاي پيانو توسط الكساندر ساخته شده بود. توماس واتسون معاون بل بعد از تقريبا 40 سال اين حادثه را اينطور بازگو ميكند. برعكس اولين پيام تلگرافي مورس كه با جمله مقدس آنچه خدا اراده كرده است، شروع شد.
اولين تلفن ساخت گراهام بل
اولين پيام تلفني بل با اين جمله آقاي واتسون بيا اينجا با تو كار دارم آغاز گرديد. شايد اگر گراهام بل ميدانست كه در آستانه يك اختراع بزرگي است اولين پيام خود را با يك جمله جالبي شروع ميكرد. آن جمله تاريخي البته اولين جمله كامل بود كه از طريق سيم ارسال شده بود.
"Mr Watson - Come here - I want to see you"
داستان بل ادامه دارد. در ادامه اين داستان بارها شاهد اختراعهاي جالبي از بل خواهيم بود. اتفاقاتي كه ديگر براي الكساندر عجيب نبود. او در 29 سالگي تلفن را اختراع كرده بود و ديگر اختراع كردن به جزئي از روحيه او تبديل شده بود.
ولتا در سال ۱۷۴۵ در کومو که در نزدیکی میلان ایتالیا بود به دنیا آمد. تحت نظر داییهای خود با اعتقادات یسوعی تربیت شد. ولتا تحصیلاتش را در مدرسه مذهبی بنتسی ادامه داد و در آنجا بود که با کتاب لوکریتوس آشنا شد و به شدت تحت تاثیر قرار گرفت.
برخلاف نظر داییهایش که میخواستند او در رشته وکالت تحصیل کند، ترجیح داد از نبوغ خود پیروی کند. این نبوغ او را در هجده سالگی به مطالعه در باره برق کشانید. ولتا در بیست و نه سالگی معلم مدرسه شبانه روزی «کوم» گردید. در همین موقع اسبابهای مختلف الکتریکی از قبیل الکتروفور، آب سنج، الکتروسکوپ و غیره را ساخت و شهرت بسیاری کسب نمود.
در سال ۱۷۷۹ با سمت استادی در دانشگاه پاوی مشغول به کار شد ولتا در اختراع الکتروفور (دستگاه برق ساز) خود یعنی شگفتآورترین ابزار برقی پس از بطری لید این بینش را که صمغ (رزین) برق خود را بیش از شیشه حفظ میکند با این واقعیت تلفیق کرد که یک ورقه فلزی و عایق بارداری که خوب تنظیم شده باشند میتوانند جرقههای فراوان تولید کنند بی آنکه برق را ضعیف سازند در سال ۱۷۷۲ ولتا صورت مفصل و دشواری از Electtricismo artificial را منتشر کرد که بیش از پیش مؤید این نظر عجیب بود که برقهای ناهمنام در پیوند یک عایق باردار و یک هادی که موقتا به زمین وصل شدهاست فقط به این منظور یکدیگر را خنثی میکنند که در تجزیههای بعدی با تقویت مجدد پدید آیند گازسنج ولتا یکی از مهمترین کشفهای سده هیجدهم را محقق ساخت و آن عبارت بود از کشف ترکیب آب که لاووازیه در میان چیزهای دیگر با جرقه زدن اکسیژن و هیدروژن روی جیوه به دان پی برد.
مطالعات بعدی ولتا در مورد هوا مربوط میشد به عمل و تأثیر گرما در گازها و بخارها تصور کلی او از گرما دنباله نظریههای کرافردوکرون درباره سیالات است با یک استثنای خاص گوآنکه منابع او پدیده گرمای نهان را به ترکیبی شیمیایی نسبت میدادند که موجب تغییر حالت بود او گرما را عمده ساخت و گرمای نهان را نتیجه جهش بعدی در ظرفیت گرمایی ویژه دانست ولتا در اندازهگیری انبساط هوا به عنوان تابعی از گرما یا شاید تابعی از دمای که در دماسنج جیوهای نشان داده میشود موفقتر بود ولی مجلاتی که مخصوص انتشار این نتایج بودند در خارج ایتالیا کمتر خوانده میشدند در هر حال حق قضیه «ثابت بودن ضریب انبساط هوا» بنابر رای یکپارچه کنگره بین المللی فیزیکدانان در کومو که به پاس صدمین سال درگذشت دو تشکیل شده بود بار دیگر به ولتا برگردانده شد در سال ۱۷۸۰ موضوع بحث مجامع علمی «الکتریسیته» بود والش ثابت کرده بود که تکان حاصل از تماس با ماهی تورپیل از نوع تکانهای الکتریکی است.
درسال ۱۷۷۳ ماهی مزبور را تشریح کرد و عنصر مولد الکتریسیته را پیدا نمود هنتر در همان عنصر مشابهی در بدن یکی از انواع مارماهی پیدا کرد به این ترتیب فکر اینکه حیوانات دیگر هم باید دارای این عضو باشند قوت گرفت لویی گالوانی استاد تشریح دانشگاه بولونی در سال ۱۷۸۰ این آزمایش را روی قورباغه انجام داد بطوریکه قورباغه را به برق گیر آویزان نمود و ملاحظه نمود که هنگام عبور ابر عمل انقباض در پنجههای قورباغه انجام میشود گالوانی برای اطمینان کامل در هوای خوب قورباغه را به بالکون فلزی منزل خودش آویزان کرد ولی نتایج قبلی را مشاهده نکرد یک شب که حوصله اش از نگرفتن نتیجه به سر آمده بود با عصبانیت قورباغه را از محلی که آویزان کرده بود جدا کرد و در این موقع به موجب تصادف دراثر تماس گازانبری که بوسیله آن قورباغه را گرفته بود با بالکون تکانی در قورباغه مشاهده مینماید و فکر میکند که واقعاً مسئله الکتریسیته حیوانی را کشف کردهاست.
ولی صدای مخالفی از ولتا بلند شد که الکتریسیته که در این عمل بوجود آمدهاست فقط در اثر تماس گاز انبر و بالکون آهنی است ولتا در واقع تجربیات گالوانی را تکرار نمود و در صدد برآمد که ثابت کند قورباغه دخالتی در ایجاد الکتریسیته نداشتهاست آنگاه سکهای ازنقره و قطعهای روی به کار برد و آنها را با پارچه پشمی اسیددار از هم جدا نمود و بدینوسیله پیل الکتریکی تشکیل شد این پیل فقط جرقه تولید نمیکرد بلکه جریاتی متصل که در حال عبور بود ایجاد مینمود دانشمند بزرگ روز بیستم مارس ضمن نامهای اکتشاف خود را به جامعه پادشاهی اطلاع میدهد و از همین زمان شهرت فراوانی در سراسر اروپا کسب مینماید وکشف او تأثیر عمیقی در مجامع علمی بوجود آورد و ناپلئون او را به پاریس دعوت میکند و از او میخواهد ک تجربه اش را در مقابل آکادمی تکرار کند و بعد از اثبات آن او را به سمت کنت و سناتور کشور ایتالیا انتخاب میکند ولتا بعد از سه سال از شغل خود کناره میگیرد و به کوم میرود
او در سال ۱۸۲۷ در هشتاد و دو سالگی زندگی را وداع میگوید.
دیمتری ایوانویچ مندلیف دانشمند، شیمیدان بزرگ در فوریه 1834 در شهر «توبوسك» در سیبیری روسیه متولد شد او چهاردهمین فرزند خانواده بود پدرش مدیر مدرسه بود او پدر خود را در کودکی از دست داد. او در مدرسه توپولسک استعداد درخشان خود را در ریاضی و فیزیک نشان داد و عصرها بعد مدرسه در کارگاه شیشه گری به مادرش کمک می کرد مدتی بعد کارگاه شیشه گری آتش گرفت و همه سرمایه شان از دست رفت. دیمیتری برای یافتن شغل بهتر به سن پترزبورگ رفت و در آن جا به تدریس پرداخت در سال 1850 توانست بورس تحصیلی بگیرد و به تحصیل در رشته ریاضی، فیزیک و شیمی بپردازد. او خانواده خود را هم به سن پترزبورگ برد اما متاسفانه مادر و خواهرش به بیماری سل دچار شدند و جان خود را از دست دادند و او تنها شد فقر از یک سو و اندوه از سوی دیگر او را چنان بیمار ساخت که پزشکان تصور کردند او نیز به سل میتلا شده است و به او توصیه نمودند برای معالجه و استراحت به یک محل خوش آب و هوا مسافرت نماید. دیمیتری به جزایر کریمه رفت و مدتی را در آنجا ماند. پس از مدتی او سلامت روحی خود را بازیافت و به سنت پترزبورگ بازگشت.
مندلیف در محضر آ. وسکرسنکا شیمیدان بزرگ روسی علم شیمی را آموخت و در سال 1855 با دریافت یک مدال طلا فارغ التحصیل شد. او به شغل معلمی در دبیرستان پرداخت و چندی بعد کتاب شیمی آلی را که اولین کتاب درسی شیمی آلی روسی بود منتشر نمود. پس از آن به فرانسه و آلمان دعوت شد تا در کنفرانس ها شرکت کند. کتاب بعدی او "اتحاد آب و الکل" بود. او در زمینه شیمی صنعتی درجه دکتری گرفت و استاد شیمی در دانشگاه سن پترزبورگ شد. پس از آن چند کتاب دیگر در زمینه شیمی منتشر نمود. در سال 1864 با دختری به نام فزووز لشوا در دانشگاه آشنا شد و ازدواج کرد. آنها دو فرزند داشتند اما ازدواج آنها سرانجام به طلاق و جدایی منجر شد.
در آن زمان همه عناصر شیمیایی هنوز شناخته نشده بودند و در سال 1869 شیمیدانها فقط شصت و سه عنصر را کشف کرده بودند به عقیده مندلیف خواص فیزیكی و شیمیایی عناصر تابعی از جرم اتمی آنها بود مندلیف عناصر بر اساس خواص مواد در خانه های عمودی و افقی یک جدول قرار داد او در این جدول عناصر را براساس وزنشان رده بندی نمود. این جدول از سبک ترین عنصر یعنی هیدروژن آغاز می شد و به سنگین ترین عنصر یعنی اورانیوم خاتمه پیدا می کرد. دیمتری مدتی بعد دوباره ازدواج کرد و از ازدواج دوم خود چهار فرزند دیگر دارا شد. دیمتری دارای اخلاقی عجیب بود و همواره مورد تمسخر اعضای انجمن شیمیدانان روسیه قرار می گرفت تنها مشوق او لوتادمیر دانشمند بزرگ شیمی بود. در سال های بعد عناصر اسکاندیوم و ژورمانیم نیز کشف شدند و مندلیف این عناصر را هم در جدول خود قرار داد. به کمک قانون تناوبی مندلیف پیش بینی خواص عناصر شیمیایی ناشناخته امکان پذیر شد و زمینه کشف عناصر توسط دانشمندان پایه ریزی شد قانون تناوبی راه کشف این عناصر را ممکن ساخت. این جدول نشان می داد كه در چه جاهایی مكان خالی برای عنصری ناشناخته باقی می ماند كه باید بعداً اشغال شود. با آگاهی از خواص عناصر موجود در نزدیکی این مكانهای خالی امکان پذیر شد که خواص مهم عناصر ناشناخته تخمین زده شود و خواصی مانند جرم اتمی، چگالی، نقطه ذوب و نقطه جوش ماده ناشناس بر اساس استدلال و محاسبه معین شود.
مندلیف در سال 1869 جدول خود را به جامعه شیمی روسیه تقدیم كرد . جدول مندلیف كه پیش بینی وجود 92 عنصر را می نمود درآغاز کسی از جدول او استقبال نکرد با گذشت زمان پیشگویی های مندلیف تحقق یافتند و عناصر مجهول با مشخصات از قبل پیش بینی شده و وزن مخصوص مشخص جای خود را یکی پس از دیگری در جدول مندلیف یافتند.
با اكتشاف آرگون در سال 1894 و هلیوم «رامزی» براساس جدول مندلیف وجود نئون و كریپتون و گزنون را پیش بینی نمود و در این هنگام جدول مندلیف شهرت عجیب و فوق العاده ای كسب نمود. از آن پس تمام آكادمی های كشورهای جهان جز روسیه او را به عضویت خود پذیرفتند.
مندلیف مردی آزادی خواه و علاقه مند به مسائل اجتماعی بود او مورد انتقاد دولت روسیه قرار گرفت و دولت روسیه او را به خارج از از روسیه فرستاد. مندلیف به پاریس رفت و در آزمایشگاه ورتس شیمیدان فرانسوی مشغول به کار شد . و مدتی هم به همکاری با بونزن شیمیدان و فیزیکدان آلمانی پرداخت . سپس به آمریکا سفر کرد و از چاه نفتی پنسسیلوانیا بازدید به عمل آورد . مندلیف هنگام کسوف سال 1906 به فرانسه رفت و برای تحقیق فضایی با بالون به هوا پرواز کرد . در سال 1906در لیست نامزدهای جایزه نوبل قرار گرفت ولی مواسان شیمیدان فرانسوی بیش از او رأی آورد و این جایزه به مندلیف نرسید . مندلیف یکی از چهره ها و شخصیت های محبوب مردم روسیه بود. او در زمان جنگ روسیه و ژاپن بعلت تقاضای مردم روسیه به کشورش روسیه باز گشت. مندلیف در دوم فوریه 1907 در سن هفتاد و سه سالگی درگذشت. سالها پس از مرگ او، در سال 1955 عنصر شماره 101 این جدول نیز کشف شد این عنصر به افتخار مندلیف به نام مندلیفیم نام گذاری شد . آخرین خانه خالی جدول مندلیف در سال 1938 با كشف (آكتینوم) در پاریس پر شد.
توماس الوا ادیسون (۱۱ فوریه ۱۸۴۷ - ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) مخترع و بازرگانی آمریکایی بود. او وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهمترین و معروفترین آنها لامپ الکتریکی است.
ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحدهٔ آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرتانگیز و باورنکردنی به نظر میرسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوریهایش یاریش میکردند.
دهنی ذغالی تلفن،ماشین تکثیر، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا اصلاح شدند.
ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت بسیاری از اختراعات خود را به تولید انبوه برساند.
توماس ادیسون در شهر میلان ایالت اوهایو متولد شد و سالهای کودکی را در پورتهِرون میشیگان بسر برد.«آل» بیش از یک سال نتوانست به مدرسه برود و دوران نوجوانی را با کارهایی چون فروختن ساندویچ و آبنبات در کنار ریل قطار و یا سبزی فروشی گذراند. او که برای فروش اجناس خود مرتباً با ترن میان پورتهرون و دیترویت در رفت و آمد بود، توانست از شرکت راهآهن نمایندگی توزیع یک روزنامهٔ دیترویتی را بدست آورد. با پسانداز پول حاصل از فروش روزنامه، آل توانست یک ماشین چاپ دست دوم خریداری کند. او دستگاهش را در یک واگن بارکشی نصب کرد و در سن پانزده سالگی اولین شمارهی روزنامهٔ خود را با نام «ویکلی هرالد» منتشر ساخت. این نشریه که تمام کارهایش را ادیسون خود انجام میداد، نخستین و تنها روزنامهای بود که در یک قطار در حال حرکت حروفچینی و چاپ میشد.
در سال ۱۸۶۲ م. وی اتفاقاً با تلگراف که در آن زمان وسیلهٔ نوظهوری بود آشنا شد و با وجود کمشنوایی چندی بعد توانست در ادارهٔ راهآهن بهعنوان تلگرافچی شغلی برای خود بیابد و با تمرین زیاد یکی از چابک دستترین مأموران تلگراف در آمریکا شود.
ادیسون هنگامی که فقط بیست و یک سال داشت، اولین اختراع خود را که یک دستگاه الکتریکی شمارش آراء بود عرضه کرد. آن دستگاه فروش نرفت و او تصمیم گرفت که دیگر تا احتیاج و تقاضای عامه ایجاب نکند به فکر اختراع دیگری نیافتد .
در سال ۱۸۶۹ م. ادیسون که ادارهٔ راهآهن را ترک کرده بود، بهعنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی تلگراف چاپی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور میرسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ میکرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل چهل هزار دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در شهر نیوآرک ایالت نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سامانهٔ پیشرفتهٔ نمایشگر اطلاعات بورس را طراحی کرد که سود هنگفتی از آن حاصل آمد.
ادیسون مدتها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگتری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند.
تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیتهای ادیسون و از بزرگترین ابتکارهای او به شمار میرود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسهای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاههای تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاههای خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند.
از قدیم الایام، داشتن وسیلهای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بوده است. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتینویل فرانسوی (۱۸۵۷ م.) و دیگران تحقیقاتی کرده و گامهایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاههای آنها عملا ً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین میرفت.
در سال ۱۸۷۷ م. ادیسون موفق به ساخت وسیلهای شد که واقعاً کار میکرد؛ یعنی میتوانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانهای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود.
وقتی کسی استوانه را میچرخاند و درون بوق صحبت میکرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبی ِدور استوانه خراشهایی میافتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را بهچرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب میشد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفتانگیز مینمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامهها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م.) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانیتبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.
سابقهٔ سیستم روشنایی الکتریکی به اواسط قرن نوزدهم میرسد. در سال ۱۸۵۴ م. هاینریش گوبل نخستین لامپ برق را اختراع کرد که حدود چهارصد ساعت نور میداد اما آن را به نام خود به ثبت نرساند. پس از وی جیمز وودوارد، ویلیام سایر، متیو ایوانز (۱۸۷۵ م.) و جوزف سووان (۱۸۷۸ م.) مدلهای دیگر چراغهای ا لکتریکی را ارائه کردند.
کمی پیش از آنکه ادیسون نیز وارد این عرصهٔ جدید شود، والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانهٔ بازارکرده بود که نمونهای از آن به دست ادیسون رسید (۱۸۷۸ م.). دستگاه والیس تشکیل میشد از چارچوبی با یک حباب و دو میلهٔ فلزی متحرک که به هر کدام تکه ذغالی متصل بود .عبور جریان برق از میلهها باعث میشد که دو قطعه ذغال بسوزند و میانشان قوس الکتریکی بسیار درخشانی به رنگ آبی پدیدار شود. این چراغ الکتریکی ابتدایی بازده پایینی داشت زیرا مصرف برق آن زیاد و عمر ذغالهایش کم بود. با این وجود، ادیسون که به اهمیت اختراع والیس پیبرده بود، تصمیم گرفت آن را اصلاح کند و به جای ذغال مادهٔ مناسب تری بیابد که با برق کمتر مدت درازی روشنایی بدهد و به مرور زمان نسوزد و از بین نرود.
پس از یک سال تلاش بیوقفه و آزمایش صدها مادهٔ گوناگون، سرانجام ادیسون و همکارانش توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب و استفاده از نخ معمولی کربونیزه (ذغالیشده) لامپی بسازند که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا آنها با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهند و زمانیکه موفق شدند عمر متوسط چراغ برق را به پانصد ساعت برسانند، ادیسون تشخیص داد که زمان مناسب برای نمایش آن فرا رسیده است.
او از روزنامهنگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ م. برای دیدن اختراع جدیدش به منلوپارک بیایند. به دستور او آزمایشگاه و اطراف آن را با صدها لامپ برق آراستند بطوریکه محوطهٔ منلوپارک و جادهٔ منتهی به آن غرق در نور شده بود. ادیسون میهمانان خود را با چیزی روبرو کرده بود که برایشان سابقه نداشت. منظرهٔ لامپهای نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ بطوریکه وقتی ادیسون نقشهٔ خود را برای تأسیس یک کارخانهٔ بزرگ الکتریسیته در نیویورک مطرح کرد پیشنهادش با استقبال گرم سرمایهداران حاضر روبرو شد.
در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ م. ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ ذغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ) به ادیسون تعلق گرفت.
در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ م. وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است.
دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲ م.) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استر یت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید.
چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان - که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتی ِرشته کربنی شده بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بیحاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهرهمند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ م. جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.
همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایدههای دیگران و کار دستهجمعی گروه بزرگی از تکنسینها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش میپرداختند. لویس لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است.اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان میآید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمیکرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود.
نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل مینویسد: «اگر ادیسون میخواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشتههای کاه را کنار میزد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبهای کوچک میشد.» ادیسون خود نیز در اینباره گفته است: «نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ریختن و تلاش کردن.»
تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راههای توسعهٔ سیستمهای جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانهدار معروف سامانههای چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.
در سال ۱۸۸۹م. یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم ویلیام کندی لوری دیکسون نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد(۱۸۹۴م.) با نام تجاری کینهتوسکوپ (متحرک نما) در نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینهتوسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون مینگریست و دستهای را میچرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده میکرد. این وسیله ابتدا بهعنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود.
با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمیتوان پایهگذار سینما دانست؛ کینهتوسکوپ آنها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمیتوانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمیهای دستهجمعی نیاز داشتند چندان به کار نمیآمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همانطور که گفتیم از اختراع کینهتوسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد لویی لومیر صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلمبرداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵م.) نخستین گامها را برای علاقمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالنهای نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آنقدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چارهای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک نفرهاش ندید.
ادیسون در تبدیل سینما به رسانهای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کرده است. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار میگیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا (بلک ماریا در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «عطسهٔ فرد اُت» در این استودیو ساخته شد.
در اول فوریه ۱۸۹۳م. ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در وست اورنج ِ نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.
در ۱۸۹۴م. او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع کینهتوفون انجامید. این دستگاه که ترکیب ناجوری از کینهتوسکوپ و گرامافون استوانهای بود با استقبال مردم مواجه نشد.
در ۶ ژانویه ۱۹۳۱م. ادیسون درخواستنامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیله نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی درگذشت.
نيکلاس کپرنيک به سبب جمله اي که گفته بود زمين به دور خورشيد مي گردد نه خورشيد به دور زمين مشهور است ...
کپرنيک در تورون لهستان به دنيا آمد او پسر يک بازرگان بود در جواني رياضيات را در دانشااکوف خواند. سپس براي تحصيل اخترشناسي حقوق ادبيات باستان و پزشکي به دانشگاههاي مختلف ايتاليا رفت.پس از پايان تحصيلاتش در رشته حقوق در سال 1506 به عنوان پزشک خصوصي عمومي خود که يک اسقف کاتوليک بود به لهستان بازگشت. او در اوقات فراغت خود از محاسبه هاي رياضي در اختر شناسي براي تعيين محل سيارات و پيش بيني زمان وقوع حوادث آسماني نظير خورشيد گرفتگي يا ماه گرفتگي استفاده مي کرد.
در اين زمان محاسبه هاي حرکت سيارات به دليل سير قهقرايي سيارات دور تر و گردشي که در ظاهر به طرف عقب داشتند مشکل بود. مريخ( بهرام) مشتري و زحل در حرکت روي مدار خود به سمت جلو ظاهران دچار توقف مي شدند و پيش از حرکت دوباره به سسمت جلو چرخشي به سمت عقب داشتند.
بطلميوس اختر شناس يونان قديم با نظريه خود مبني بر وجود حرکت حلقه هاي کوچکتر به دور حلقه هاي بزرگتر تونسته بود اين گردش قهقرايي را توجيه کند، نظام پيچيده وي مجموعا به 70 حلقه نيازمند بود. کپرنيک با اين نظريه که حرکت سيارات به صورت دايره اي است موافق بود ليکن او معتقد بود که خورشيد در مرکز منظومه شمسي قرار دارد نه زمين. قرار دادن خورشيد در مرکز گردش سيارات محاسبه ها را ساده تر مي کرد و تعداد مدارها را نيز کاهش ميداد.
کپرنيک نشان داد که حرکت قهقرايي زماني صورت مي گيرد که حرکت کره زمين از حرکت کره مريخ يا يکي ديگر از کره هاي دورتر پيشي مي گيرد و آنها را پشت سر مي گذارد او منظومه پيشنهادي خود را با جزئيات رياضي آن عرضه کرد و در سال 1530 نظرات خود را در دستنوشته اي کوتاه خلاصه کرد و آن را براي دوستان و دانشمندان عصر خود فرستاد با گذشت زمان کپرنيک نظرات ديگري بر دستنوشته خود افزود. اطمينان وي به نظرات خود در مورد منظومه سياره اي با شواهد جديدتري تقويت مي شد. مثلا در مدتي حدود دو سال مريخ از يک شي قرمز روشن به چيزي بسيار تاريکتر تبديل شد.
منظومه سياره اي که کره زمين را مرکز جهان مي دانست براي اين مشاهده ها توضيحي نداشت. ولي کپرنيک مي دانست که اگر مريخ و زمين هر دو با سرعتي متفاوت به گرد خورشيد بچرخند در برخي اوقات به هم نزديکتر مي شوند و در اين صورت مريخ روشنتر به نظر مي رسد و در زماني ديگر زمين و مريخ دورتر از هم قرار مي گيرند و مريخ کم نورتر ديده مي شود. کپرنيک مدارک خود را براي بيان منظومه سياره اي که خورشيد مرکز آن بود جمع آوري کرد در آن زمان خکومت و مقامات مذهبي افکار اساي و جديد را از ترس ايجاد نا آرامي اجتماعي بر نمي تابيدند. به همين سبب کپرنيک 13 سال براي اقدامي خطرناک در ارسال کتاب گردش افلاک آسماني به چاپخانه در ترديد ماند. نخستين نسخه اين کتاب در 24 مه 1543 زماني که وي شديدا بيمار و بستري بود از چاپ درآمد يک نفر از دوستانش اين نسخه چاپ شده را در دستش گذاشت و همان روز او درگذشت. کتاب کپرنيک کياس و ساليوس درباره ساختمان بدن انسان که ان هم در سال 1543 منتشر شد نشانه اي از شروع علم جديد بود.
ویلیام فالکنر یکی از بزرگترین و پر آوازه ترین نویسندگانی است که امریکا به خود دیده است. نویسنده ای که با قلم بینظیرش همواره حماسه انسانهای معمولی ولی شگفت انگیز امریکا را روایت می کند.او همزمان صاحب حماسه هومر،شیوایی تولستوی و قدرت هوگو است تا با حماسه ای چون خشم و هیاهو که هر کس آن را می نوشت و دیگر هیچ نمی نوشت بیگمان یک نویسنده برتر بود اما او آثار بسیاری با همان قدرت پدید آورده است.
ویلیام فالکنر
«خشم و هیاهو»ی ویلیام فاکنر را بهسختی میتوان تا انتها خواند و بهدشواری میتوان داستانش را تمام و کمال فهمید اما این رمان پررمز و راز ویژگیهای منحصربهفردی دارد که آن را در کنار شاهکارهای ادبیات جهان قرار میدهد. اما این ویژگیها کدامند؟ «ویلیام فاکنر» در سال ۱۹۳۳ بر خشم و هیاهو مقدمهای افزود اما فاکنر در نخستین عبارت این مقدمه، که میتوانید آن را همراه با متن اصلی کتاب به زبان انگلیسی بخوانید، مینویسد: «این کتاب را نوشتم و یاد گرفتم که چطور کتاب بخوانم.»
شاید مهمترین ویژگی رمان «خشم و هیاهو» در همین عبارت کوتاه فاکنر نهفته باشد، اینکه با این رمان میتوان یاد گرفت که چطور کتاب خواند. فاکنر در ادامهی این مقدمه توضیح میدهد که پیش از این نیز در بهکار بردن کلمات و «زبان» و بهتبع آن نزدیکی به آن دو محتاط بوده است، همچون احتیاط یک مقالهنویس در بهکارگیری کلمات، اما با نوشتن «خشم و هیاهو» یاد گرفته که در نزدیکی به زبان و کلمه احترام یا پروای خاصی را هم داشته باشد، مثل ترس همراه با لذت نزدیک شدن به دینامیت یا پروا و احتیاط نزدیکی با یک دختر [و یا یک پسر].
«خشم و هیاهو» کارکردهای تازهای از رمان و رمانخوانی را به خواننده معرفی میکند. به آدم یاد میدهد که رمان، روایت، دیالوگ و شخصیتها میتوانند کارکردها و ویژگیهایی فرای تعاریف معمول خود داشته باشند و فاکنر در این رمان این ویژگیهای تازه را بهکار بسته است و آن را به خواننده معرفی میکند. در عین حال، «خشم و هیاهو» اوج سبکیاست که در ادبیات امروز به «سبک فاکنر» معروف است. همان سبکی که فاکنر بعد از «خشم و هیاهو» نیز آن را در رمانهایی چون کتاب خواندنی «گور به گور» [با ترجمهی خوب نجف دریابندری] و «حریم» و «آبشالوم، آبشالوم!» بهکار گرفت اما بعدها خود اعتراف کرد که هیچگاه همچون نوشتن «خشم و هیاهو» در بهکارگیری این سبک ارضا نشده است.
ویلیام فاکنر در «خشم و هیاهو» داستان زوال زندگی «کامپسون» را از سال ۱۸۹۸ تا سال ۱۹۲۸ نشان میدهد و از این بابت رمان فاکنر شباهتهایی با رمان خواندنی «بودنبروکها»ی توماس مان دارد و البته با روایتهایی کاملا متفاوت. موسسهی انتشارات نگاه ترجمهی «بهمن شعلهور» از «خشم و هیاهو» را پیش از نوروز تجدید چاپ کرده و میتوان آن را با قیمت ۶۲۵۰ تومان از کتابفروشیها خرید. توضیحات «ویکیپدیا» دربارهی این رمان راهگشا است و خواندن مقدمهی فاکنر و راهنمای این سایت بر رمان «خشم و هیاهو» بسیار مفید است.
او مخالف سرسخت برده داری بود و از آنها که هنوز از سیاهان به عنوان برده استفاده می کردند، سخت خشمگین بود و از سیاهانی که هنوز تن به برده شدن می دادند سخت آزرده دل بود. این گونه تفکر و آزادمنشی و مخالفت با هرگونه تبعیض در اکثر آثار او قابل لمس است.
در «اورلئان» با نویسندگانی آشنا شد که بعدها نقش مهمی در زندگی او داشتند. یکی از نویسندگان، بانویی بود به نام «اندرسون» که در زندگی فالکنر نقش به سزائی را ایفا کرد. فالکنر بعد از آشنایی با این بانوی نویسنده اولین رمان خود به نام «مزد سرباز» را منتشر کرد.
فالکنر اندیشه ازدواج با خانم اندرسون را درسر می پروراند . اما اندرسون با وکیلی که از نظر مالی و مقام موقعیتی به مراتب موفق تر از فالکنر داشت ازدواج کرد . این حادثه تأثیر عمیقی بر روحیه حساس و شاعرانه فالکنر گذاشت و دل شکسته ی او را با رویدادهای «جهان بودن» هم سو ساخت.
سرگذشت پربار فالکنر مانند رمان ها و اشعارش، سرشار از زیر و بم ها و کش و قوس های زندگیست.
فالکنر چون «دس پاسوس» و «همینگوی» اولین کتاب خود را در سال 1926 با نوشتن داستان جنگی «مزد سرباز» که قهرمان آن سربازی است که مجروح و بدبین و ناراضی به وطن برمی گردد و در اطراف خود جز خودپرستی نمی بیند شروع کرد. او داستان «خشم و هیاهو» را در سال 1929 نوشت که سرگذشت تأثر انگیز خانواده ای را شرح داده است، این کتاب نام فالکنر را بلند آوازه ساخت.
داستان دیگر این نویسنده که نام آن «سارتوری» است نیز در 1929 منتشرشد. در این داستان موضوعی مورد بحث قرار گرفته است که بعداً اساس فکر و نوشته های این نویسنده شد و آن ترسیم جنوب آمریکا یعنی قسمت «می سی سی پی» و جنگ های انفصال است. بر اثر این جنگ ها به عقیده نویسنده ، نسل مردان شریف قدیمی منقرض شده و دسیسه کاران و اشخاص متقلب و حیله گر به روی کار می آیند. داستان «معبد» را فالکنر در سال 1931 منتشر کرد که از خشن ترین و زننده ترین داستان های وی است. این کتاب خواننده زیاد داشته است و «آندره مالرو» نویسنده ی شهیر فرانسه بر ترجمه فرانسه آن مقدمه ای نوشته و « ژان پل سارتر» نیز مقالاتی درباره آن نگاشته است.
فالکنر در سال 1927 داستان «پشه ها» را منتشر کرد که مورد توجه فراوان واقع شد. وی در سال 1931 کتاب «این اعداد سیزده» را نیز به رشته تحریر کشید. در سال 1933 وی مجموعه اشعارش را به نام «شاخه های سبز» منتشر کرد و در 1935 کتاب «برج» را منتشر نمود. در سال 1939 کتاب «نخل های جنگلی» وی با استقبال عمومی روبرو گشت. کتاب های «هملت» در 1940 و «مزاحم دربار» در 1948 نام وی را در ردیف نویسندگان بزرگ معاصر آمریکا قرار داد. فالکنردر سال 1951 «مجموعه داستان های کوتاه» و در 1953«گل سفید» و در 1954 «یک افسانه» را به رشته تحریر کشید و در 1955 «جنگل های بزرگ» و «عمو ویلی» را منتشر کرد.
آنچه در آثار این نویسنده جلب توجه می کند نخست بدبینی شدید اوست. دیگر از خصوصیات نویسندگی او تشریح و نقاشی مناظر کشتن و قطع اعضاء و نظایر این هاست. از مشخصات دیگر این نویسنده شیوه ی خاص او در توجه به زمان است که خواننده را معمولاً گیج و گمراه می کند. تقریباً هیچگاه نویسنده، داستانی را مرتب و به تدریج از ابتدا تا انتها شرح نمی دهد، بلکه اغلب از آخر مطلب شروع می کند.
این نویسنده، خواننده را در مقابل اجزای پراکنده موضوع و مسئله ای می گذارد که تعبیر و حل آن فقط پس از صحبت ها و مکالماتی که قطع شده و دوباره شروع می شود، میسر می گردد. «فالکنر» در سال 1943 به اخذ جایزه ادبی نوبل نایل آمد و در سال 1954 جایزه «پولیتزر Pulitzer» را دریافت نمود. وی نویسنده ای است که به تدریج در آمریکا کسب شهرت نموده است. آثار این نویسنده هنوز هم در این کشور خواننده کثیر و فروش زیاد ندارد، برعکس در فرانسه طبقه روشنفکر ارزش فوق العاده ای برای او قائلند.
ویلیام فاکنر (به انگلیسی: William Faulkner) (۱۸۹۷ - ۱۹۶۲) رماننویس آمریکایی و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات بود.
زندگینامه
او در سال ۱۸۹۷ میلادی در نیو آلبانی میسیسیپی به دنیا آمد و در ۶ ژوئیه ۱۹۶۲، سه هفته بعد از آنکه از اسب افتاد، بر اثر سکته قلبی در آکسفورد میسیسیپی در گذشت.
در ۱۹۰۲ خانوادهاش به آکسفورد، مرکز دانشگاهی میسیسیپی، نقل مکان کرد. به دلیل وزن کم و قد کوتاه در ارتش ایالات متحده پذیرفته نشد ولی به عنوان دانشجوی دانشگاه افسری در یگان پرواز سلطنتی در تورنتوی کانادا نام نویسی کرد و در ۲ دسامبر ۱۹۱۸ به عنوان افتخاری ستوان دومی نایل شد.
وارد دانشگاه می سیسی پی شد و در سال ۱۹۲۴ از دانشگاه انصراف داد و در ۱۹۲۵ همراه با دوستش با یک کشتی باربری به ایتالیا رفت و از آنجا پای پیاده رهسپار آلمان و فرانسه شد.
در ژوئن ۱۹۲۹ با استل اولدم ازدواج کرد. سفرهایی به هالیوود و نیویورک داشت و درین فاصله چندین فیلمنامه و نمایشنامه نوشت.
مطالعات در مورد فاکنر در ۱۹۴۶ به صورت جدی توسط ملکم کاوی آغاز شد. در ۱۹۵۰ جایزه نوبل ادبیات به او داده شد و خطابهٔ مشهور خود را در آنجا خواند. بعدآ نیز جایزه پولیتزر را برای کتاب شهر در سال ۱۹۵۷ دریافت نمود.
آثار و رمان ها
مواجب بخور و نمیر (۱۹۲۶)
پشهها (۱۹۲۷)
سارتوریس (۱۹۲۹)
خشم و هیاهو (۱۹۲۹)
گوربهگور (۱۹۳۰)
حریم (۱۹۳۱)
روشنایی ماه اوت (۱۹۳۲)
دو دکل (۱۹۳۵)
ابشالوم، ابشالوم! (۱۹۳۶)
شکستناپذیر (۱۹۳۸)
نخلهای وحشی (۱۹۳۹)
دهکده (۱۹۴۰)
برخیز ای موسی (۱۹۴۲)
مزاحم در خاک (۱۹۴۸)
مرثیه برای راهب (۱۹۵۱)
حکایت (۱۹۵۴)
شهر (۱۹۵۷)
عمارت (۱۹۵۷)
چپاولگران (۱۹۶۲)
آثار ترجمه شده به زبان فارسی
گوربهگور. ترجمهٔ نجف دریابندری. نشر چشمه
ابشالوم، ابشالوم!. ترجمهٔ صالح حسینی. انتشارات نیلوفر
برخیز ای موسی. ترجمهٔ صالح حسینی . انتشارات نیلوفر
حریم. ترجمهٔ فرهاد غبرایی. انتشارات نیلوفر
خشم و هیاهو. ترجمهٔ صالح حسینی. انتشارات نیلوفر
داستانهای یوکناپاتافا. ترجمهٔ عبدالله توکل، رضا سیدحسینی. انتشارات نیلوفر
یک گل سرخ برای امیلی. ترجمهٔ نجف دریابندری. انتشارات نیلوفر
نخلهای وحشی. ترجمهٔ تورج یاراحمدی . انتشارات نیلوفر
تسخیر ناپذیر. ترجمهٔ پرویز داریوش . انتشارات امیرکبیر
رابرت بویل که از چهره های ماندگار انگلیس است در کاخ لیزمور در ایلند به دنیا آمد. او هفتمین پسرکنت اعظم کورک یکی از ثروتمند ترین مردان جهان بود.کنت اعظم برای تربیت فرزندان و اینکه لوس و نازنازی نشوند آنها را به خانواده های فقیر سپرد تا پرورش یابند.رابرت بویل از 6 ماهگی تا 4 سالگی در یک خانواده روستایی ایلندی به سر برد او تا 8 سالگی زیر نظر معلم سر خانه تحصیل کرد سپس به مدت 3 سال در اتون انگلیس به در خود ادامه داد.
بویل در 20 سالگی به لندن رفت و عضو یک گروه دانشمندان تحربی شد.بویل اعتقاد راسخ داشت که آینده علم بر روش تجربی استوار است . شعار او که هیچ چیز به صرف گفته دیگران قابل قبول نیست. این فکر را که تمام پاسخها در کتابهای قدیمی وجود دارد نفی می کرد. گروه علمی که او عضو آن بود جلسه بحثهای غیر رسمی را در خانه هر یک از اعضا برگزار می کرد و بویل به آن نام کالج نامرئی داده بود.
در سال 1654 بویل به اکسفورد رفت تا به حامیان علوم تجربی نزدیکتر باشد او با کمک رابرت هوک باهوش یک تلمبه بادی پیشرفته را ساخت . این دو نفر ثابت کردند که صدا در خلا منتشر نمی شود آنها استدلال گالیله را که معتقد بود در صورت نبودن مقاومت هوا یک پر سبک و یک تکه سرب سنگین با سرعت برابر سقوط می کنند تایید کردند . بویل به سبب آنکه نمی خواست حیوانات را بیازارد قادر نبود که مطالعاتش را روی تنفس در خلا کاملا پیگیری کند و او یافته های خود را در کتاب تاثیر کشسانی هوا در سال 1660 منتشر کرد. این کتاب شامل قانون بویل است. بنابر قانون بویل حجم یک گاز با فشار موثر بر آن نسبت وارون دارد.
بزرگترین دستاوردهای بویل در رابطه با علم شیمی است. او عنصر را ماده ای تعریف کرد که نمی توان آن را با روشهای شیمیایی به مواد ساده تر تبدیل کرد و نمی توان آن را از ترکیب دو یا چند ماده ساده تر به دست آورد. کتاب او به نام شیمیدانان شکاک 1661 نشان دهنده آغاز شیمی جدید است.
بویل اصرار داشت که دوستان دانشمند وی نتایج تجربیات خود را با سرعت گزارش کنند تا دیگران نیز از اکتشافهای جدید مطلع شوند در سال 1663 وی کوششهای موفقی را برای صدور امتیاز انجمن سلطنتی به عنوان یک مجمع علمی رسمی که بر اساس الگوی کالج نامرئی ایجاد شده بود انجام داد. در سال 1668 به لندن بازگشت و یک آزمایشگاه شیمی را در خانه خود به وجود آورد او عنصر قابل اشتعال فسفر را کشف کرد و نخستین کبریت را ساخت.
رابرت بویل علاوه بر پژوهشهای علمی زبانهای عبری یونانی و سریانی را آموخت تا مطالعات خود را روی متون مذهبی دنبال کند. مسئولیتهای گوناگونی از جمله ریاست شورای شهر اتون مقامی در کلیسای انگلیس و ریاست انجمن سلطنتی به او پیشنهاد شد ولی آنها را نپذیرفت. بویل هیچ گاه ازدواج نکرد. هنگامی که در لندن وقات یافت مجموعه کارهای علمی خود و دستگاهای را که ساخته بود به انجمن سلطنتی واگذار کرد. او همچنین هزینه سخنرانیهای سالانه حمایت از دین مسیح در برابر حمله بی دینان را تامین می کرد.
چخوف نويسنده اي است که با تاثير پذيري از ناتوراليسم سعي بر نشان دادن واقعيت دارد.
بدون آنکه مانند نويسندگاني چون ايبسن درام را وسيله اي براي بيان افکارشخصي خودش کند و يا مثل استريندبرگ سعي در بيان واقعياتي کند که وراي تجربه ي شخصي اش است.
چخوف نويسنده اي بود که مي خواست بي طرفانه سخن بگويد و زندگي را آنطوري ترسيم کند که هست.
اين تاثير پذيري از ناتوراليسم اروپايي و رسيدن به نقطه نظر جديد درام، تحت تاثير چهار عامل اصلي صورت مي گيرد.
1- تاتر ماينينگن (کارگردان آلماني، تولد 1772) است. ماينينگن که به عنوان اولين کارگردان به معناي امروزي کلمه مسئوليت اجراي پروژه را به عهده مي گيرد، صحنه هاي پر پرسوناژ را ابداع کرده و نورپردازي خاص صحنه را متداول مي کند و لباس و صحنه آرايي را به مفهوم جديد کلمه در تئاتر باب مي کند و همچنين اهميت بسياري به جزئيات زماني و مکاني نمايشنامه مي دهد.
ماينينگن، ميزانسن را بنا بر آنچه که ديالوگ ايجاب مي کند، تغيير مي دهد و بازيگر ديگر روي يک نقطه و با يک حالت تکراري و يکنواخت بازي نمي کند و نور خاص صحنه بر تمام حالت هاي مورد نياز او تاکيد مي کند. همه ي اينها عواملي هستند که چخوف تحت تاثيرشان قرار مي گيرد و اجراهايي آزادانه و با تحرک صحنه اي کاملا متفاوت را بنياد مي کند.
2- از طرف ديگر چخوف تحت تاثير نويسنده و کارگرداني به نام هايت من قرار مي گيرد که کارش را با ناتوراليسم شروع کرده است.
مهمترين عامل تاثير گذاري که هايت من انجام مي دهد و چخوف تحت تاثير آن قرار مي گيرد، نشان دادن قيام يک ملت، در نمايشنامه هايش است. که اين حرکت او تا سالهاي 1920 در آلمان و اروپا تاثير گذار باقي مي ماند.
3- ايبسن نيز يکي از کساني است که بر چخوف، از لحاظ طرح کردن يک مسئله از زبان چند شخصيت تاثير مي گذارد. ايبسن در آثار خود به قضاوت شخصيت ها مي پردازد و درک شخصي خود را از زبان شخصيت ها مطرح مي کند و فراتر از ناتوراليسم مي رود و نشانه هاي زيادي از رئاليسم در آثارش معلوم مي شود.
4- اما نمايشنامه هاي سمبليک موريس مترلينگ نيز تاثير زيادي روي آثار چخوف مي گذارد. مترلينگ در آثارش احساسات رقيق و پر رمز و راز را نشان مي دهد و معمولا تم مرگ يک تم مسلط است. مترلينگ بيشتر به رابطه ي متافيزيک مي پردازد و رابطه ي روح با روح را مطرح مي کند و سعي دارد که آنچه را که در کلمات و تصاوير وجود دارند را به تماشاچي القا کند و اين کاري است که چخوف در آثار خودش دقيقا انجام مي دهد.
ما در آثار چخوف از طريق آنچه که در نهفت ديالوگ ها است تفهميم مي شويم. نه آنچه که در ظاهر آنها است. که اين امر معمولا از طريق ديالوگ هاي شاعرانه انجام مي گيرد. اگر ما اين شاعرانگي را در تک تک ديالوگ ها نمي بينيم، ولي در کل اثر شاعرانگي ديده مي شود.
از زماني که چخوف مي نويسد، ما مي بينيم که به تدريج نظمي که از نظر زماني و مکاني در نمايشنامه هاي کلاسيک موجود بود کنار مي رود و حالا شخصيت ها مي توانند زماني در يک فضاي خاص و بلافاصله در فضايي کاملا متفاوت به سر برند.
يعني محدوديت زماني به کلي از بين مي رود و نويسنده سعي مي کند شخصيت ها را با ديالوگ هاي نه چندان منظم (از نظر فکري) در ارتباط با هم قرار دهد و با به کار گيري ذهنيات خود، واقعيات را به نحوي مطرح مي کند که ذهنيت و تخيل بيننده را به کار بگيرد.
در همين زمان است که چخوف اعلام مي کند که شخصيت هاي تخيلي بايد کاملا مستقل از قضاوت شخصي نويسنده و عقايد فردي نويسنده وجود داشته باشند و کار نويسنده بايد مثل کار يک شيميدان باشد و به همان اندازه بي طرف.
چخوف مي گويد، نويسنده نبايد قاضي شخصيت هاي نمايشي اش باشد، بلکه فقط بايد آنها را همانطور که هستند تصوير کند. به همين دليل است که چخوف خودش را يک نويسنده ي علمي مي داند و هميشه در حضور نداشتن خودش در کارها اصرار دارد و فقط معتقد به حقيقت صادقان و مطلق است.
اما اگر درست دقت شود، مي بينيم که به هرحال چخوف هم به عنوان يک نويسنده، به نحوي با واقعيات محدود کننده ي شخصيت ها درگير مي شود و در پرداخت موقعيت دچار رنج و اندوه مي شود و ما به نحوي حضور چخوف را مي توانيم حس کنيم.
مي بنيم که چطور ازدرد و رنج شخصيت هايش دچار اندوه شده و فرياد پوچي انسان ها را در آثارش بر مي دارد. او خودش را از هرنوع گرايش به ايدئولوژي هايي مختلف مبرا مي داند و مي گويد من نه يک ليبرال هستم و نه يک محافظه کار و نه يک کشيش و نه يک آدم بي تفاوت نسبت به جهان اطرافم.
دوست دارم يک هنرمند آزاد باشم که البته به عنوان يک هنرمند مباحث سياسي، اجتماعي و فلسفي را در کارهايش مطرح مي کند و سعي مي کند تا جايي که ممکن است قضاوت نکند و بي طرفانه اين مسائل را مطرح نمايد.
شخصيت هاي چخوف معمولا آنچه را که در وجودشان ممکن است به درد اجتماع بخورد، نابود مي کنند و اين آنجا آشکار مي شود که ظاهرا هر وجه اشتراکي را که در طبيعتشان با سايرين وجود دارد را از بين مي برند.
شخصيت هاي او گرايش به نوعي تنهايي و جدا افتادگي عمدي دارند. زيرا چخوف معتقد است که زندگي از ديد اوست که معنا پيدا مي کند نه آنچنان که سايرين تعريف کرده اند.
اين امر برمي گردد به فلسفه ي امپرسيونيستي و آن برداشت حسي هنرمند امپرسيونيست از گذر لحظه اي خاص که در يک آن با او مواجه مي شود.
از رگه هاي امپرسيونيستي آثار چخوف يکي همين خصوصيت است که هر فردي ميل دارد هر وجه اشتراکي بين خودش و ديگران را از بين ببرد و به نوعي گريز و تنهايي خود خواسته پناه ببرد.
از رگه هاي امپرسيونيستي ديگري که در نوع شخصيت پردازي چخوف مشاهده مي شود آن است که آدمها همه، زندگي کولي وار دارند و يا با کولي واره گي به نحوي همدم هستند. هيچکس جاي تثبيت شده اي ندارد همه حتي اگر از نظر فيزيکي در يک جاي ثابتي قرار داشته باشند اما ذهنشان در جاي ديگري است.
اين شخصيت ها با نوعي از احساسات مفت و مجاني خوشبختي تحقير مي شوند. در واقع آنها خوشبختي را در چيزهايي مي بينند که حتي از سطح خوشبختي يک آدم معمولي نيز کمتر است.
شخصيت هاي چخوف معمولا از واقعيت گريزانند. بنابر اين يک نوع هجرت دروني دارند که آنها را از واقعيت بي واسطه و فعاليت عملي دور مي سازد.
به طور کلي مي توان گفت آنها به نوعي خرد ستيزي دست مي زنند که از مشخصه هاي آثار چخوف است.
از ديگر مشخصه هاي شخصيت ها چخوف يک نوع جايگزيني حرکت دروني بجاي حرکت بيروني است که ما در روابط آدمها به وضوح مشاهده مي کنيم. به اين معنا که آنها از درون به نوعي حرکت دست مي زنند که در ظاهرشان نه تنها مشاهده نمي شود بلکه قابل حدس زدن هم نيست. به طور مثال مي توان به حرکت تربلف در مرغ دريايي به سوي خودکشي اشاره کرد.
اما از نوع شخصيت پردازي امپرسيونيستي چخوف که بگذريم باز در مواردي ديگر به اين سبک برمي خوريم. مثلا در هنر امپرسيونيستي، فلسفه و تفسير زندگي اهميت دارد، نه طرح زندگي و اين دقيقا همان کاري است که چخوف مي کند.
مهم نيست که چهار چوب داستاني با ابتدا و انتها باشد. مهم اين است که آدم ها با فلسفه ها و شخصيت هاي خودشان حضور پيدا مي کنند.
به طور کلي گريز از قصه يک خصوصيت امپرسيونيستي است و هيچگونه قصه پردازي قابل قبول نيست. آنچه مهم است تفسير زندگي است. فلسفه ي زندگي و اينکه هرکس چطور آنرا مي بيند.
اينکه زندگي داراي طرح و شکل است، اصلا مهم نيست، مهم آن است که هر کس چطور آنرا مي بيند و چطور با آن کنار بيايد.
اما درباره ي ساختمان دراماتيک آثار چخوف بحث بسيار است و بعضي ها به اين اعتقاد دارند که آثار چخوف اصلا فاقد ساختماني دراماتيک است.
يکي از عواملي که بعضي معتقدند باعث تنزل طرح دراماتيک آثار چخوف شده است، همين گريز از قصه در ساختمان اثر است. که در بالا از آن ياد کرديم. نبودن يک قصه و يک چهار چوب داستاني و عدم پيوند لازم بين حوادث خارجي کارهاي او را فاقد مرکزيت کرده است.
همه چيز براي يک زندگي بدون کانون و به صورت امري اپيزوديک و جانبي طرح ريزي شده است. بنابراين به هيچ وجه در نمايشنامه هاي او ديده نمي شود که روي يک رابطه تاکيد شده و آن رابطه در کل نمايشنامه تعميم پيدا کند.
ما معمولا (به غير از نمايشنامه هاي کوتاه و تک پرده اي او) شاهد حوادث و رخدادهاي متعددي هستيم که غالبا پيوندي با يکديگر دارند و به نظر مي آيد که هريک از اين رخدادها را مي شود به صورت اپيزوديک مطرح کرد.
بنابراين همانطور که گفتيم هيچ مرکزيتي وجود ندارد که بشود گفت همه چيز حول و حوش آن مي چرخد و به همين دليل است که ما با وضعيتي مواجه مي شويم که درآن تلاش شخصيت ها همه بي ثمر مي ماند.
هيچکس به يک نتيجه ي مثبت دست پيدا نمي کند هر شخصيتي در همان حوزه ي مطرح شده ي خودش طرح مي شود و همانجا در نهايت سعي و تلاش هاي بي ثمر، افول مي کند و درنتيجه نمايشنامه در پايان بدون هيجان و با حسي از بخورد با وقايع پاره پاره و بي ربط تمام مي شود.
درام چخوف به طور کلي يک درام معمولا شاعرانه است. شکلي است که ضربه هاي تئاتري و صحنه هاي غافلگير کننده بسيار کم دارد.
در آثار او از کشمکش دراماتيک خبري نيست و وقايع مهم خارج از صحنه اتفاق مي افتد. زندگي بدون حادثه جريان دارد و معمولا اين طور به نظر مي رسد که گفتگو ها نامحدود و آزادند. به طوري که گويا زمان محدوديتي ندارد و قرار نيست نمايش به فرجام برسد.
راجع به مسائل پيش پا افتاده بحث هاي طولاني و بي سرو ته مي شود، تجارب توضيح داده مي شود و ظاهرا پاياني براي موضوعاتي که در صحنه کشف مي شود وجود ندارد اما به طور کلي مي توان گفت چخوف کسي است که نظاره مي کند، حدس مي زند و ترکيب مي کند، نه براي آنکه نارسائي خاصي را درمان کند، بلکه آنها را همانطورکه هستند نشان دهد.
تمامی آلبوم های اجرا شده توسط محسن چاووشی با لینک مستقیم
دانلود با لینک مستقیم
دانلود به صورت تکی
Mohsen Chavoshi (NEFRIN)/ | 2012-Mar-14 19:22:53 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi (Safa) 85/ | 2012-Mar-14 19:23:15 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi (Sandali Entezar) 87/ | 2012-Mar-14 19:23:40 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Greedy/ | 2012-Mar-14 19:24:59 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Ye Shakhe Niloofar [1387 - 192 Kbps HQ]/ | 2012-Mar-14 19:26:17 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Zakhme Zabon (Tamrin Ejraye Concert)/ | 2012-Mar-14 19:26:18 | - | Directory |
دانلود به صورت یکجا
Mohsen Chavoshi (NEFRIN).zip | 2012-Mar-14 19:18:44 | 34.0M | application/zip |
Mohsen Chavoshi (Safa) 85.zip | 2012-Mar-14 19:18:39 | 30.8M | application/zip |
Mohsen Chavoshi (Sandali Entezar) 87.zip | 2012-Mar-14 19:19:22 | 24.9M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Greedy.zip | 2012-Mar-14 19:21:51 | 100.1M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Ye Shakhe Niloofar [1387 - 192 Kbps HQ].zip | 2012-Mar-14 19:22:33 | 83.3M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Zakhme Zabon (Tamrin Ejraye Concert).zip | 2012-Mar-14 19:22:15 | 3.3M | application/zip |
Mohsen Chavoshi (NEFRIN)/ | 2012-Mar-14 19:22:53 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi (Safa) 85/ | 2012-Mar-14 19:23:15 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi (Sandali Entezar) 87/ | 2012-Mar-14 19:23:40 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Greedy/ | 2012-Mar-14 19:24:59 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Ye Shakhe Niloofar [1387 - 192 Kbps HQ]/ | 2012-Mar-14 19:26:17 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi – Zakhme Zabon (Tamrin Ejraye Concert)/ | 2012-Mar-14 19:26:18 | - | Directory |
Mohsen Chavoshi (NEFRIN).zip | 2012-Mar-14 19:18:44 | 34.0M | application/zip |
Mohsen Chavoshi (Safa) 85.zip | 2012-Mar-14 19:18:39 | 30.8M | application/zip |
Mohsen Chavoshi (Sandali Entezar) 87.zip | 2012-Mar-14 19:19:22 | 24.9M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Greedy.zip | 2012-Mar-14 19:21:51 | 100.1M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Ye Shakhe Niloofar [1387 - 192 Kbps HQ].zip | 2012-Mar-14 19:22:33 | 83.3M | application/zip |
Mohsen Chavoshi – Zakhme Zabon (Tamrin Ejraye Concert).zip | 2012-Mar-14 19:22:15 | 3.3M |
خبرگزاری مهر - گروه سیاسی : کارخانه نوشابه سازی کوکاکولا طرح های تبلیغاتی گسترده ای را در راستای توهین به مسلمانان و حمایت از رژیم صهیونیستی منتشر کرده است.به گزارش خبرنگار سیاسی مهر، این کارخانه نوشابه سازی در یکی از تصاویر تبلیغاتی خود با منقوش کردن نام کوکاکولا بر روی گنبد مسجد الاقصی و جملاتی که در این طرح تبلیغاتی نوشته شده، صریحا اعلام کرده است که "با خوردن این نوشابه آمریکایی شما جزو حامیان اسرائیل به شمار می روید".
سایت رسمی کوکاکولا نیز در صفحه نخست خود تصویری از نقشه جهان را قرار داده است که مخاطبان با کلیک بر روی هر نقطه از خاورمیانه با تنها کارخانه تولیدکننده این محصول در خاورمیانه یعنی رژیم صهیونیستی مواجه می شود که سایتی نیز به زبان عبری دارد.
در این زمینه و همچنین در راستای تحریم شرکتهای حامی رژیم صهیونیستی سایت "شجره" که متعلق به مسلمانان انگلیس است، اطلاعات گسترده ای از سهم رژیم صهیونیستی در درآمد فروش این نوشابه منتشر کرده است.
به گزارش مهر، چندی پیش نیز کوکا کولا طرحی توهین آمیز علیه مسلمانان منتشر کرد که در آن مسلمانان را به ابزاری تبلیغاتی برای خود مبدل کرده است.
تصویر فوق که نمایی از یک نمازجماعت با تن پوشی از شرکت نوشابه سازی آمریکایی است، باعث خشم مسلمانان در نقاط مختلف جهان شده و به حرکت گروه های غیر دولتی مسلمانان برای تحریم این کالای آمریکایی سرعت بخشیده است.
**نکته جالب توجه این که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این نوشابه به همراه نوشابه پپسی که از دیگر حامیان رسمی رژیم صهیونیستی محسوب می شوند، در ایران تولید و وارد نمی شد اما طی چند سال گذشته این دو محصول وارد بازار کشورمان شد و طی قراردادی که با شرکت ..... امضاء گردید، تولید نوشابه، تحت لیسانس کوکا و پپسی آغاز شد.**
در همین راستا پس از حمله اخیر رژیم صهیونیستی به لبنان و نوار غزه، مجمع مطالبه مردمی مشهد مقدس طی نامه ای خطاب به مدیر شرکت نیسان شرق( خوشگوارمشهد)، کارخانه های پپسی و کوکا را نماد گسترش فرهنگ آمریکایی دانسته و با تاکید بر محرز بودن وابستگی آنها به صهیونیستها و گسترش بی حد و حصر این دو نوشابه در کشور، خواستار تعیین تکلیف آنها شد.
تعدادی از تشکل های مدنی و دانشجویی نیز پیگیر ارسال نامه ای برای مراجع و علما در زمینه تعیین تکلیف این دو نوشابه و سایر کالاهای حامی رژیم صهیونیستی که در ایران به فروش می رسد، هستند.
همچنین معترضین به فروش کالاهای حامی رژیم صهیونیستی خصوصا پپسی و کوکاکولا در ایران به استفتائی از مقام معظم رهبری نیز استناد می کنند که بسیار قابل توجه است.
آنان معتقدند که این پاسخ دیگر جای هیچ توجیهی برای فروش این محصولات در ایران و سرزمین های اسلامی باقی نمی گذارد.
در سئوال 263 کتاب اجوبة الاستفتائات مقام معظم رهبری پرسیده شده که آیا برای مسلمانان خرید کالاهای اسرائیلی که در سرزمین اسلامی به فروش می رسند جایز است ؟
که حضرت آیت الله خامنه ای اینچنین پاسخ فرموده اند : " بر آحاد مسلمین واجب است که از خرید و استفاده از کالاهایی که سود تولید و فروش آنها عاید صهیونیست ها که با اسلام و مسلمین در حال جنگ هستند، می شود، اجتناب کنند."
در این زمینه چندی پیش روزنامه ایندیپندنت نیز ازتحریم محصولات کوکاکولا در دانشگاه های انگلیس خبر داد که علت این مساله، استفاده بیش از اندازه این نوشابه از مواد تهدید کننده سلامت عنوان شد.
پس با توجه به وجود نوشابه های متعدد تولید داخل برای جایگزینی کوکا و پپسی و با در نظر گرفتن مطالبی که ذکر شد، دیگر چه ضرورتی به ورود، تولید و فروش این کالاها در سرزمین های مسلمانان وجود دارد ؟
۱- بوته چای جزو معدود گیاهانی است که به دلیل وجود سموم فراوان در بافت آن، در طبیعت هیچ آفت جدی به جز انسان ندارد! مزارع این گیاه نیاز به سمپاشی ندارند و هیچ چرنده، پرنده، حشره و ... به آن نزدیک نمی شود. اگر در بین علوفه چهارپایان (هر نوع که باشند) حتی کمی برگ چای باشد، حیوان به محض جویدن آنها را از دهانش بیرون می ریزد!
2- در بسیاری از مناطق کشاورزی، برای آن که احشام و سایر حیوانات به مزارع و کشتزارهای مختلف نزدیک نشده و زراعت را خراب نکنند، اطراف آنها را بوته چای می کارند. حیوانات با مشاهده بوته چای به مزرعه نزدیک نمی شوند!
3- اولین وارد کننده تخم این گیاه به ایران در اوایل دوره قاجار انگلیسی ها بودند که با همکاری عناصر خودفروخته ای در دربار قاجار، کشت این گیاه و نوشیدن دم کرده آن را در ایران رواج دادند. عکس العمل علماء و حکمای سلیم النفس آن دوران در برابر این حرکت پلید استعماری شدید بود. در یکی از نامه هایی که به دربار قاجار نوشته شده است آمده: «چرا می خواهید گیاهی را در ایران رواج دهید که حتی الاغ ها از نزدیک شدن به مزارع آن خودداری می کنند! چای مولد سودا در بدن و سودا مقدمه سرطان است!». واقعیت آن است که حکمای ایران زمین از چند هزار سال قبل با این گیاه آشنایی داشته و به خوبی می دانستند که این گیاه ارزش غذایی نداشته، بلکه مصرف غیر دارویی آن مضر است.
4- موادی که در اصطلاح علم شیمی ساختار مولکولی حلقوی دارند (مواد آروماتیک) سرطان زا هستند. «پلی فنول» یکی از مواد آروماتیک است که چای هم این ماده را دارد. فنول چیست؟ فنول یک ماده دارای ترکیبات حلقوی است که بر روی پوست، کبد و سیستم گوارش اثرات نامطلوبی می گذارد. جالب اینجاست که قریب به اتفاق مواد معطر شیمیایی که در کارخانجات به چای اضافه می کنند هم جزء مواد آروماتیک و سرطان زا هستند! (گل بود به سبزه هم آراسته شد!!)
5- مصرف چای (خصوصاً پس از غذا که سال هاست عادت بسیاری از ایرانیان شده است) جلوی جذب آهن معدنی موجود در غذاها توسط بدن را می گیرد که در نتیجه منجر به بروز بیماری کم خونی مزمن در مصرف کنندگان می شود. چای دارای ترکیباتی به نام تانن است که مزه تلخ چای را ایجاد می کند. تاننها با آهن، ایجاد رسوب می نمایند و این رسوب به دلیل درشتی ملکول و سنگینی، غیر قابل جذب توسط بدن است. لذا در صورتی که غذای مصرفی دارای آهن بوده و بلافاصله بعد از آن چای مصرف شود، از جذب آهن آن جلوگیری می کند. فراموش نکنید که عارضه کم خونی خود باعث ده ها بیماری دیگر در بدن می شود.
6- همان گونه که گفته شد چای دارای ماده ای است به نام تانن. این ماده بسیار مدر است و به همین خاطر مایعات بدن را دفع کرده و پلاسما غلیط می شود. آنزیم ها در پلاسمای غلیظ نمی تواننند فعالیت کنند و به همین خاطر مواد زاید در بدن انبار شده و موجب بیماری های گوناگون می شود. ضمناً تانن موجب فعالیت بیش از حد سلول های اپیتلیال کلیه شده و کلیه را به مرور از کار می اندازد!
7- گیاه چای دارای ماده ای است به نام اگزالیک اسید، که مسموم کننده بوده و اختلالات متابولیسمی ایجاد می کند. این ماده در کلیه رسوب کرده و سنگ های کلیوی اگزالیک را موجب می شود.
8- مصرف زیاد چای دندان ها را لک دار و سیاه می کند.
9- چای ترشح اسید معده را تحریک می کند و همچنین به دلیل ماهیت اسیدی خود، در بروز زخم معده مؤثر است.
10- در هر فنجان چای بین 60 تا 75 میلی گرم «کافئین» وجود دارد که LDL خون را افزایش می دهد و عاملی می شود برای انفارکتوس های قلبی و مغزی، ولی البته آرام بخش است و در دراز مدت اعتیاد ایجاد می کند!
11- به دلیل وجود مقدار زیادی از ماده کافئین در چای، براى عده اى باعث تحریک اعصاب و یا تپش قلب می شود. همچنین نوشیدن چاى پررنگ براى خانم ها احتمال ابتلا به سرطان سینه را افزایش مى دهد.
12- ماده آرام بخش دیگری در چای وجود دارد به نام «تئین» که محرک سیستم اعصاب سمپاتیک است و موجب افزایش ترشح آدرنالین می شود. تئین موجب کاهش مقدار منیزیم داخل سلول ها می شود. منیزیم ماده ای است که در سلول قرار دارد تا با انواع سرطان ها مبارزه کند و با نوشیدن چای این ماده مفید از بدن خارج می شود.
13- به نظر شما چرا اغلب افراد چای خور جدی، هنگامی که تصمیم به ترک چای می گیرند با علایمی مشابه با علایم معتادان مواد مخدر در هنگام ترک مواد مذکور (همچون سردرد، بی خوابی، بی حوصلگی، آشفتگی روحی و ...) مواجه می شوند؟! آیا این موضوع که ادعا شده است سال هاست تولید کنندگان چای در کشورهای خارجی برای حفظ مشتریان خود به چای مواد افزودنی مضر و اعتیادآوری اضافه می کنند قابل اعتنا نیست؟
14- چند نفر معتاد به مواد مخدر را می شناسید که سیگاری نباشند؟ و چند نفر سیگاری را می شناسید که چای خورهای قهاری نباشند؟! چای به دلیل مواد افیونی طبیعی که در خود داشته و مواد شیمیایی که در فرآیند تولید توسط بسیاری از تولیدکنندگان به آن اضافه می شود، مقدمه ای برای آمادگی بدن جهت پذیرش انواع اعتیادها به مواد مضر دیگر است.
15- اگر دقت کنید قریب به اتفاق مواد سمی در طبیعت دارای طعم تلخ می باشند. شاید پروردگار مهربان با این گونه خلقت خواسته است به موجودات هشدار دهد که چه موادی خوراکی نیستند و باید از آنها پرهیز کنند. چای یکی از تلخ ترین گیاهان موجود در طبیعت است که البته با روش های مختلف سعی در کاهش این تلخی و صد البته عادت دادن ذایقه مردم به آن دارند.
16- همه این ها که گفته شد برای چای سبز که خشک شده سریع برگ سبز چای می باشد صادق است. چای سیاه که دم کرده مضرتری از چای سبز است با انبار کردن برگ سبز چای در مکان های گرم، پوسیده شدن و تخمیر این برگ ها، تغییر رنگ آنها به قهوه ای و سیاه (مشابه عملی که باغبانان در وسط باغ با بر روی هم تلنبار کردن برگهای درختان انجام می دهند تا پوسیده شده و تبدیل به کود گردند)، سپس خشک کردن این برگهای پوسیده بدست می آید!
17- بدتر از چای سبز و چای سیاه، چای های جدید طعم داری هستند که دارای اسانس های شیمیایی مختلف بوده و تمامی مضرات دو نوع چای قبلی را دارند بعلاوه مضرات مواد شیمیایی عطری و طعم دهنده های مصنوعی! (هرچه خوبان همه دارند تو یک جا داری!!)
18- یکی از موارد مرسوم در جامعه ما (خصوصا در مراسم، جشن ها، سمینارها و ...) مصرف بسیاری از نوشیدنی ها در لیوان های یک بار مصرف پلاستیکی است. این ظروف به خصوص در مجاورت با نوشیدنی های داغ به سرعت مواد فوق العاده سمی و خطرناک نفتی را آزاد می کنند. برای امتحان می توانید در یکی از این لیوان ها چای داغ بریزید و چند دقیقه ای کنار بگذارید تا سرد شود. خواهید دید که پرده ای از مواد نفتی روی آن می بندد!
19- در انواع چای های بسته ای (معروف به Teafix یا Lipton)، ضایعات/ته مانده های چای که قابل ارایه به شکل عادی نیستند در بسته های کاغذی که برای جلوگیری از وارفتن آنها در آب جوش، پروسه های شیمیایی مختلفی روی آنها انجام شده و آغشته به انواع مواد مضر هستند قرار می گیرند. پاره ای از مواد شیمیایی موجود در کاغذ مذکور در آب جوش حل شده و وارد بدن مصرف کننده می شوند!
20- میدانیم که انصافاً دین اسلام کامل ترین دین است و حتی در مورد جزیی ترین موارد زندگی شخصی و اجتماعی دهها و صدها حدیث و روایت در کتب دینی ما نقل شده است. حال با فرض این که ادعاهای بوقهای تبلیغاتی تبلیغ کننده مصرف چای صحیح باشد و مصرف این گیاه باعث آن همه منافع ادعایی آنها باشد، آیا به نظر شما عجیب نیست با وجود آن که گیاه چای از پنج هزار سال قبل شناخته شده بوده است حتی یک مورد هم از معصومین و بزرگان دینی درباره خواص چای و توصیه به مصرف آن مطلبی در هیچ کتاب معتبری به ما نرسیده است؟! برعکس، همان گونه در بالا هم اشاره شد، علما و حکمای هوشیار ما اولین اقشاری بودند که در مورد ورود چای به کشور عکس العمل منفی نشان داده و به مخالفت برخاستند.
21- ابو علی سینا (نابغه طب اسلامی) در طب سنتی از چای به عنوان ماده پست غذایی نام می برد و از آن فقط برای مصارف درمانی در شرایط خاص استفاده می کرده است.
22-ممکن است علیرغم خواندن موارد فوق به دلیل تبلیغات زیادی که در قالب مقالات و اخبار مختلف شبه علمی به خورد جامعه داده می شود، هنوز باور نکرده باشید که مصرف این نوشیدنی همه جا تا این حد مضر است. بسیاری می پرسند که اگر واقعاً چای مضر است پس چرا این قدر در رسانه ها از آن تعریف شده و در همه جا مصرف می شود؟ پاسخ آن است که اولاً ما نفی نمی کنیم که چای فواید اندکی نیز دارد، اما این فواید قابل مقایسه با مضرات فراوان آن نیستند. مانند شراب و قمار که خداوند متعال در قرآن کریم در مورد آنها می فرماید: «از تو در مورد شراب و قمار می پرسند، بگو در آنها منافعی هست، اما ضررهای آنها بسیار بیشتر است». ثانیاً فراموش نکنید که تجارت چای گردش مالی میلیاردی در سراسر جهان دارد. به نظر شما مافیاها و کارتل های تجاری بزرگی که از این راه منافع و سود سرشاری می برند به این راحتی اجازه می دهند که حقایق برای مردم آشکار شوند؟! فراموش نکنید که در اوایل قرن بیستم شرکت های سازنده سیگار و دخانیات به پاره ای از دانشمندان بی وجدان مخفیانه پول می دادند تا مقالات به ظاهر علمی در رد خطرات دخانیات و حتی طرح فواید استفاده از آن نوشته و در مجلات معروف علمی آن زمان چاپ کنند. اسناد این تبانی های بزرگ و کثیف در اواخر قرن بیستم منتشر شد، یعنی زمانی که همه ذینفعان ماجرا مرده بودند و مضرات بلای خانمانسوز دخانیات بر همه آشکار شده بود! دور از واقعیت نیست که گفته شود مشابه چنین اتفاقاتی در زمانه ما هم برای چای، موبایل، نوشابه، سوسیس، کالباس و سایر موارد مشابه رخ می دهد و این ما هستیم که باید عقلمان را قاضی کرده و سلامتی خود و اطرافیانمان را فدای مطامع مادی عده ای از خدا بی خبر نکنیم.
23- بعضی می پرسند اگر مصرف چای این قدر مضر است چرا خداوند آن را آفریده است؟! پاسخ ساده است: خداوند حکیم هیچ موجودی را در عالم بدون دلیل و حکمت خلق نکرده است، اما این به معنی آن نیست که هرچه آفریده شده خوردنی و دارای ارزش غذایی است!! بوته چای یکی از بهترین گیاهانی است که می تواند هوا را از انواع آلودگی ها پاک کرده و حجم زیادی اکسیژن تولید کند. دلیل آن که هوای مزارع چای بسیار مطبوع است نیز همین واقعیت می باشد. در حقیقت بشر امروز اگر عاقلانه فکر کند باید به جای خوردن برگهای چای، بوته آن را به عنوان یک تصفیه کننده عالی هوا در سرتاسر معابر شهرها بکارد. شاید یک دلیل دیگر برای آن که مصرف خوراکی چای مضر است همین باشد که این گیاه سموم موجود در هوا را به خود جذب می کند! همچنین به دلیل این که گیاه چای اسیدی است، ماده ضد عفونی کننده خوبی می باشد. لذا برای شستشوی چشم های عفونی و لثه های عفونی مفید است. در طب سنتی برای درمان چشم عفونی شده نوزادان در عوض انواع و اقسام داروهای شیمیایی و آنتی بیوتیک های دارای اثرات مضر جانبی فراوان، با استفاده از آب جوشانده چای چشم نوزاد را طی چند نوبت شستشو می دهند.
24-اگر می پرسید که چه باید کرد، عرض می کنم: اولاً اطلاع رسانی وسیع در بین همه آنها که دوستشان داریم. ثانیاً رواج ده ها دم کرده طبیعی خوش طعم، مفید و باصرفه که جانشینان بسیار مطلوبی برای چای مضر هستند در سطح جامعه (برای شروع از خانه خود و نزدیکانتان شروع کنید). به عنوان مثال می توانید به تناوب از جوشانده بادرنج بویه (گیاه مورد علاقه زنبور عسل که جوشانده آن مورد استفاده حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز بوده است)، دم کرده برگ گیاه به لیمو (گیاهی با برگ های شبیه نعنا، با شربت به لیمو اشتباه نکنید)، دم کرده میوه نسترن، دم کرده گل گاوزبان، دم کرده بابونه، جوشانده تخم گشنیز (به صورت آسیا شده)، دم کرده پونه، دم کرده زنجبیل، دم کرده زیرفون، دم کرده برگ تیول و ... ده ها جوشانده و دم کرده طبیعی و مفید دیگر که به تفصیل در بخش مقالات درج شده است، استفاده کنید.
مجید تجملیان
شما کافیست یک برچسب نوشابه کوکاکولا را از روی بدنه بطری جدا کرده و به پشت آن نگاه کنید ، فکر میکنید چه چیزی را خواهید دید ....... بله درست است آرم کوکاکولا از پشت به اینصورت خوانده میشود ( لا محمد - لا مکه ) یعنی نه محمد و نه مکه
فکر میکنید تصویر زیر مربوط به چه چیزی است ...... درست حدس زدید آرم شرکت نوشابه سازی کوکاکولا ، آرم به ثبت رسیده و رسمی این شرکت آمریکائی ، اما .....
شاید صدها بار این آرم را در فروشگاهها دیده باشید و صدها بار از این نوشابه خورده باشید اما چیزی که به فکر هیچ کس نمیرسد این است که این آرم یک اهانت به پیامبر اسلام و شهر مکه که قبله همه مسلمانان است را به دنبال خود دارد بدون اینکه افراد معمولی به آن دقت کنند ، درست شنیدید یک اشتباه کاملا عمدی در طراحی این آرم
شما کافیست یک برچسب نوشابه کوکاکولا را از روی بدنه بطری جدا کرده و به پشت آن با دقت نگاه کنید ، فکر میکنید چه چیزی را خواهید دید ، من که از تعجب چشمانم گرد شد ....... بله درست است آرم کوکاکولا از پشت به اینصورت خوانده میشود ( لا محمد - لا مکه ) یعنی نه محمد و نه مکه
با یک خط بسیار زیبا و در عین حال حرفه ای از یک طرف ( لامحمد - لامکه ) به زبان عربی دیده میشود و از طرف روی آن کلمه کوکاکولا به زبان انگلیسی و به همان شکل و شمایل صحیح آن را خواهید دید ، که نشان از حرفه ای بودن طراح این آرم و یک قصد عمدی که در آن پنهان است را دارد ..... اما چرا ؟
عید قربان آمدومن هم شدم قربانیت
گرچه من دعوت ندارم آمدم مهمانیت
مفلسم آهی ندارم در بساطم ناگزیر
این دل صد پاره و چشمان تر ارزانیت . . .
دلخوش آنیم كه حج مى رویم,غافل از آنیم كه كج مى رویم ,كعبه به دیدار خدا مى رویم ,او كه همینجاست كجا مى رویم ,حج خدا جز به دل پاك نیست شستن غم از دل غمناك نیست,
عید قربان مبارک
حاجيان جمعند دورهم همه/پس كجا رفته حسين فاطمه/حاجيان رفتند يكسردرمنا/پس چرااو رفته سوى كربلا/او بجاى موى سر،سرميدهد/قاسم وعباس واكبرميدهد/سعى حج اوصفاباخنجراست/مروه اش قبرعلى اصغراست
. عيد قربان مبارك
سربلندي ابراهيم آرامش اسماعيل اميدواري هاجرعطر عرفه وبركت عيد قربان را برايت ارزو دارم
دستهارابرده ام بالاخدايم راصداكردم،نميدانم چه ميخواهي،ولي امشب براي تو،براي رفع غمهايت،براي قلب زيبايت،براي آرزوهايت،به درگاهش دعاكردم پيشاپيش:عيدسعيدقربان.مبارك
پیشاپیش،
پشتاپشت،
پس و پیش،
جفت پا،
با کله،
از ته دل،
*عیدت مبارک*
سربلندي ابراهیم آرامش اسماعیل امیدواري هاجر عطر عرفه وبركت عید قربان رابرایتان آرزومندم امیدوارم امروز غمهایت قربانی شادیهایت گردد.
روزگارتون به زيباي گلستان ابراهيم وپاكي چشمه زمزم.عيدتان مبارك.
به مسلخ كشيدن نفس وبه معراج بردن عشق برشمامبارك،اميدوارم فردا غمهايتان قربان شاديهايتان گردد، عيدقربان مبارك.التماس دعا
خاك عرفات را، آب زمزم را ،كوه حرا را،جرات ابراهيم را ، طاقت اسماعيل را ،وصال معشوق را صاحب كعبه نصيبت كند-عيدتان مبارك
اگر عاشق کشی رسم ومرام خوبرویان است بکش ما را که دائم عید قربان است
پروردگارا رحمتي فرما كه آنچه ذبح مي شود منيت هاي ما باشد به پاي ربوبيت تو . عيد قربان مبارك
عیدقربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد
عید قربان عید عبادت و بندگی و عید اطاعت از قادر یکتا برشما تهنیت باد
نزول فیض رب العالمین است / حلول «عید قربان» در زمین است